-
سیلی
یکشنبه 6 مردادماه سال 1398 22:05
دلم میخواهد جای همه ی دردهایی که از تو کشیدم و هر لحظه میخواستم یک سیلی به صورتت بزنم که شاید سوزش قلبم را از همه ی دردها حس کنی، یک سیلی هر دو طرف صورت خودم بزنم. محکم انگشتانم روی گونه هایم بماند... محکم بزنم تا از این کرختی و خماری و نئشگی ى دنیای توی خیالی بیدار شوم... بلند شوم... دلم میخواست هر بار که حرفهایت مثل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 03:00
اینجا این اتاق خالی تنهای مجازی تنها جایی است که فکر میکنم شاید یک روز دور سری بزنی یا شاید نزنی اما خوب است یک روز که من نیستم هیچ کجا نیستم این نوشته ها هست... قبلتر ها وقتی نوشته های دردهای زنانه را میخواندم فکر میکردم چقدر تاریکند..، و چرا... درد که زن و مرد نمیشناسد... اصلن چرا درد حالا... هر روز که قلبم از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 تیرماه سال 1398 00:08
یک روز گذشته و من نام دیگه ای دارم لقب دیگه ای،... ولی هنوز همان هاجر در حرکتم... دیروز وقتی قدم برمیداشتم زانوهام سست بود... و قدمهام سنگین.... تا به کاغذ رسیدم... باید امضا میکردم ... وقتی به " رضایت دارم" رسیدم، تمام تنم لرزید... و قلبم چروک خورد مثل اناری که فشار بدی و خون بچکد... اشکهام سرازیر شد و تمام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1398 23:19
چقدر باید یخ کنی تا باور کنی هوا سرد است؟ تا باور کنی دستهایش سرد سرد سرد است.... چند سال باید بگذرد و نبینی و خودت را گول بزنی و در وهم دوست داشته شدنت با خیال و نبودن ها و نامردی هایش خودت را گول بزنی و عاشقی کنی؟ چقدر؟ باز هم خواب ببین و در خواب اشک بریز. چقدر مهمی؟! هیچ! حق اولیه ات را هم نادیده میگیرد و نمیدهد!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1398 22:20
حالم حال خوشی نیست حال رنجور زخم خورده ای که گوشه ای افتاده و هی تهدید به ضجر بیشترش میکنن! چرا تو نیستی؟ چرا نیستی؟ اون ادم کجاست؟ اونی که من میشناختمش.... کجاست! دلش تنگ نیست؟ نه باور کن نیست توی خونه ای رفت که ده سال خاطره داشتین.... بیخیال نبودنت.... بی فکر اینکه کسی نیست که دیگه در و براش باز کنه یا توی تاریکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1398 00:15
گوش کن.... صدای غوک از تاریکی برکه میاد....از بوی نمور چوب و علفهتی بارون خورده.... فقط قدمهای من ه که توی گل مونده....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1398 00:14
دلم گرفته تکراری ترین و ساده ترین جمله... اما من دلم گرفته... صدای من از عمق اب میاد...انگار که سرت رو توی اب فرو کنی و فریاد بزنی و فقط خودت بشنوی.... و اب...موج صدای تو رو میشکنه... دلم گرفته صدای خنده هام نیست.... بلنده... اما نیست.... توی قطره های بارون گم میشه.... دلم تنگه دلم برای خود یاغی جسور بی قرار خندانم......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1398 09:07
خیال من، پرنده ی سر خوش بی باک پرشیطنت زودرنجی است که نه در اسمان صاف ابری ، در مه و ابر ورعد و برق اوج میگیرد. در خیالم همه چیز از یک کلمه در یک حالت و وضعیت ثابت شروع میشود بزرگ میشود پر از حاشیه و پرداخته میشود و باز درذهنم کاملا ان خیال زندگی میشود ، دچار غم و شادی میشوم و سپس تمام.... در خیالم همه چیز را مصرف...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1398 02:57
در این لحظه تصمیم میگیرم از هر انچه که منتظرش هستم و در این انتظار هی چشم میدوزم و گوش و اغوشم منتظر است ببرم.... بعد ... دوباره درد مضاعف میاید... اما بیاید.... حالا قلبم را در مشتم میگیرم.... درد میکند... انگار کودک خردشال زخمی من است... بعد .... دلم میخواست قلبم را در دست کسی بگذازم که ارام شود و ...اما بایست صبر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردینماه سال 1398 17:25
منتظر هیچ کس و هیچ چیز و هیچ کجا نیستم.... منتظر هیچ محبتی نیستم گرچه دل ساده ام به لبخند شاید گول بخورد.... اما دلم خوش خیال است.... انتظار از هر انچه دلخوشی است بیهوده است. حتی اگرسمتش بروم از من دوتر میشود... سکوت... ادمهای سکوت کرده... و من سکوت کرده با درونی پر از هیاهو... گیج میخورم.... کجایی؟ من اینجام.... گوشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 02:16
اشکام میاد....کی زخمام تموم میشه بی رحم شدم...میخوام تنها باشم... این ادمای اطراف چی میگن.... چرا کسی نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 02:15
تمام تنم از یاداوری ها میلرزه حالم چقدر بده من چقدر تو رو خواستم و کجاها برای با تو بودن جنگیدم.... تو ندیدی.... دلم مرد.... خشک شد... انقدر بزرگت کردم تو دلم که دوباره جون گرفت.... وقتی وایسادم عاشق شدنتت و نگاه کردم وقتی وایسادم برای خودم از خیانت تبریه ات کردم وقتی کفتم اگر الان برم بعدا من و نمیبخشی چون یه ادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 02:11
بچه؟! من از تو گرفتمش یا احساس نا امنی ای از روابط تو و حمله ها و شوکهای عاطفی ای که به من وارد میکردی؟! یادته؟ نیت کردی کربلا بری وقتی زندگیمون درگیر یه ادم مزاحم شده بود؟ به خودم قول داده بودم اگر بار دیگه ای تکرار شد، به احدی حرفی نزنم، نکنه مورد قضاوت قرار بگیری. به روی تو نیاوردم اما لحظه لحظه میلرزیدم و درد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 02:03
دنیای عجیبی است ، سخت ناپایدار.سخت سست و پوشالی. نه به رفیق اعتبار هست نه به یار. نه به عشق. وقتی اینچنین سست است به ماندگاری چه اطمینان؟ همه ای که روزی بودند به یک شب ناپدید میشوند ... پس چه اعتبار به عشقی عمیق که جانانه برایش جنگیدی؟ حالا هر چه نگاه میکنی فقط التماس بودی و طرد شدن. و چند روز است که فکر میکنم تمام...
-
سال نو
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1398 03:14
سالی که گذشت انقدرررر بی رمق شدم و درد کشیدم و میکشم که رمقی برای لبخند سال نو نیست.... اما دلخوش بودم به ادمهای گذری ناخوداگاه خوب غریبه که به کارم کمکی کردند شکر خدا خواستم قاصدکی و کبوتر همیشه ات را دستم بگیرم و بین باد رها کنم.... اما چنان ریشه ددی که شاید باید قلبم را جدا کنم با اینهمه زمان رفته.... با اینهمه بین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفندماه سال 1397 19:20
بیدار شو.... از رویا و درد کشیدن بیا بیرون... عشقی نیست رویایی نیست کسی نیست کسی منتظرت نیست.... بیرون و ادمها واقعی ان... غریبه هایی که بی صدا ازت رو به روت رد میشن... عشقی نیست ... اغوشی نیست.... کسی نیست.... ساعت به وقت شب است.... قرص " ابد" را بخور.... بخواب... فردا دوباره افتاب میزند.... چشمانت را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفندماه سال 1397 18:53
از دوست داشتن مینویسم از انچه میخواهم جاودانه بماند ... یادداشتی که از قلبم لبریز و سرریز شد و در پیامی نوشتم اما نفرستاده گذاشتمش .... و وقتی باز دیدمت خشم و هیاهو و خواستن در من جوشید بگذارهمه ی متخصصان اعصاب و روان هرچه اسم میخواهند روی من بگذارند....انها باشند و کتابهایشان.... من هستم و تو یی که حس میکنم تمام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1397 22:30
کدام صواب کدام گناه کدام عطوفت کدام عدل... عدل تو چه شکلیه؟ چرا انقد صبرت زیاده.... چرا انقد سکوت میکنی نگاه میکنی از سکس از شهوت متنفرم.... از شهوت پرستی که تمام من و شخصیتم و به خاطر شهوت نابود کرد ... شهوت پرست...لغت قشنگیه...کسی که از عشق و هم اغوشی نمیدونست.... ترس و تنهایی من و ندید فقط به فکر ارضای شهوت خودش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1397 22:18
چه فرقی میکنه؟ دلتنگی برای کی؟ برای کجا؟ خونه ای که دیگه خونه ی من نیست وکس دیگه ای توش میره و میاد؟ منی که حالا برای جنگیدن و برگشتن به زندگی خودم زندگی ١٠ ساله ام ممکنه نفر دوم یه رابطه حساب شم؟ چطور دلش اومد؟ چطورتونست؟ چطور با خودش کنار اومد که زندگی من و اینطورکنه؟ تو...تو چطورتونستی برگردی؟ تو خونه ای با خاطره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 09:45
دیشب بعد از اینکه دیدمت بعد از اینکه تمام تنم از دیدنت میلرزد و نمیتونستم نگاه و لبخندمو کنترل کنم میدونم با خودت گفتی خوب شد از این دیوونه راحت شدم. اما من بعدش یوهو ارووم شدم بعدش یوهو دلتنگ شدم بعدش فقط خواستم یه لحظه بغلم کنی.... دیشب فکر میکرردم من از همه ی شهر ترسیدم من از ادما و سردی و خاکستری این شهر ترسیدم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1397 22:15
حالا روزهای من در حال عوض شدن است.... و من همان همیشگی اما کرخت و سرد شده.... مثل این روزها.... بودن یا نبودن کسی مهم نیست... در تنهای خودم غوطه می خورم و دلم را به بالشتی که عاشقانه در اغوشش می گیریم گرم می کنم. قرص های ارام بخش رفیقان خوبی هستن. انگار ان ها روی سرم دست می کشند... اه چقدر سرد است چقدر باران دل من را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1397 19:22
و کشت... کشت... و بر مزارش خروارها خاک و کلوخ ریخت ...و نشست و گریست.... بعد لبخندی زد.... برخاست و رفت... و بر تل خاک دیگر نگاه نکرد......و او بدن نیمه جان زنده به گور شده اش ....ماند تا دیداری در دیاری دیگر.....و زیر تل خاک صدای نفسهای خودش را میشنید..... و می دانست که کشتن رسم او بود نیمه جان رها کردن و گریستن و...
-
سلام ایثار
جمعه 23 شهریورماه سال 1397 12:57
ایثار .... اسم قشنگی بود.... خوب است که هستی و امدی در نوشته هایم...حالا باید منتظر باشم پیدایت کنم... کجا؟ نمی دانم بین این شهر شلوغ نیستی می دانم. یاغی کوچک ی که بودم بین این شهر و هیاهویش گم شدم. حالا تو آمدی که مرا پیدا کنی؟ یا من باید تو را پیدا کنم. ایثار ان روز رفتم که از چاه اب بیاورم شب بود و من هراس زده. در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 تیرماه سال 1397 23:32
امروز باز افتادم و باز به خودم پیچیدم از همه ی دردها و نامردی ها از همه ی تقصیرهای خودم از فلبم که تنها مانده از دستم که تنها مانده از روح و تنی که بهشان قول داده ام سفت و محکم مواظبشان باشم تا زخم نخورند و به خودم میپیچم مگر همه زندگی دل است؟ باید بکنی اش بندازی دور راحت تری تا اینکه از شدت فشار و التماس حس کنی دارد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 تیرماه سال 1397 16:49
دیروز افتتاحیه اولین خروجی حرفه ای کارم بود فکر میکردم چقدر دوستانم میان و سر میزنن اما اونطور که مورد انتظارم بود نشد... یه تعداد کمی امدند و رفتند و... چشمم به در بود که اشناها را ببینم اما کسی نبود... همه به کنار " او " نبود همان که در پروسه ی وحشتناک ترین حادثه ی زندگی ام یک شب کنار برج میلاد و سوز سرما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1397 00:04
چه شکلی باید قلبت و بکنی؟ بدون قلب چه شکلی میشه زندگی کرد؟ با قلب باتری ای؟ یا قلب تقلبی؟ ادما با قلب مصنوعی راحت تر زندگی میکنن شاید اره زندگی جاری ه ... ادما میمیرن.... تو عزیزاتو دفن میکنی... تمام خاطراتشون گلوتو چنگ میزنن... یه غده ی سرطانی تا ابد میشینه جای قلبت. یه غده ی سرطانی که مثل اتیشه. هی سینه ات میسوزه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1397 23:58
همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست که ترا در خود تکرارکنان به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد زندگی شاید طفلیست که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1397 04:50
دارم خفه میشم دارم خفه میشم دارم خفه میشم دارم خفه میشم دارم خفه میشم دارم خفه میشم دارم خفه میشه نفسم تنگه نمیتونم بین ادما باشم قلبم داره از سینه ام کنده میشه نفسم تنگه نفسم تنگه نفسم تنگه.... تمام بدنم از شدت درد داره از هم متلاشی میشه... چقدر ساده همه ی زحمتای اینهمه سال مو موقع ثمر دادنش باید رها کنم و کس دیگه ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1397 19:48
وقتشه برگردم اینجا.... وقتشه ارووم ارووم دور خودم پیله ببندم... بازن بخزم توی خودم و حرفهام رو برای هرکسی هرزه نکنم... گفتنی ها رو گفتم ... خواستنی ها رو خواستم... از صد قدم راه نرفته یکی دوتاشو رفتم اما فرصتی نیست... وقت تمومه باید دور خودم و دلم حصار بکشم... در دلم و باز ببندم... که هیچ کسی نزدیکشم نتونه بیاد......
-
عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1397 22:45
بازم اینجا بازم من و تنهاییهام که هرجا میخوام دور بریزمشون از من کنده نمیشن... اینبار تنهاییم عمیق تره.... اونقدر عمیق که اگار خودم و گم کردم همه چی رو گم کردم حرف زدنم کلامم رابطه ام دوست داشتنها متنفر بودن هام .... شبیه خودم نیستم انگار یکی دیگه ام... خودمم خودم و تنها گذاشتم... دلم میخواد درون خودم و شستشو بدم دلم...