در فاصله ای دور

امشب ترسی خسته از روزگار در دلم نشسته است  که نمی دانم از چه و از کجاست . دلم ناکجا اباد نوشته هایم را می خواهد تا ذهنم را مثل همیشه انجا ببرد . ناکجا ابادی که در انتهای یک جاده ی تاریک می درخشد و شاهزاده کوچولو سوار بر قطاری که به اندازه ی تاریخ عمر دارد و پیر و کهنه شده است امید رسیدن دارد . ناکجا ابادی که نمی دانم چگونه است هر چه هست مثل روزگار ما و شهر ما نیست . خود هر چیز در ان جاست نه سایه هایش. ما با سایه ها زندگی می کنیم . خود ها خودشان را پشت سایه شان پنهان کرده اند. شاهزاده کوچولو از سایه های کور و خسته و پر اضطراب می ترسد . از دغدغه های تلخ سایه ها ...دلش دغدغه ی شیرین می خواهد اما نمی داند چیست و چه شکلی است . شب ها صبح نشده از خواب بر می خیزد و جاده همچنان تاریک است و فاصله تا ناکجا اباد نامعلوم...ناکجا اباد چه شکلی است؟


                

اقتدار

کتابی که به تازگی در کنار کتاب نا تمام و در حال اتمام " بابای پولدار و بابای بی پول" شروع کردم کتاب کوتاه و خواندنی "یک جلوش تا بی نهایت صفر ها " ست . ( دو کتاب مرتبط !!) چند خطی از ابتدای این کتاب رو می نویسم و در پست های بعدی باز هم از این کتاب استفاده می کنم :


روزی که ما مسلمان ها پول داشتیم زور داشتیم فرنگی ها از ما تقلید می کردند . استادهای دانشگاه های اسپانیا ایتالیا فیلسوف ها و دانشمندان اروپا وقتی می خواستند درس بدهند قبا لباده ی ملاهای ما را به تن می کردند یعنی که ما هم بوعلی و رازی و غزالی ایم!

همون که باز استاد های دانشگاههای ما امروز توی جشن ها می پوشند تا خود را به شکل استاد های دانشگاههای اسپانیا و ایتالیا و فرانسه انگلیس بیارایند ! یعنی که ما هم شبیه کانت و دکارتیم ! ببین که لباده های خودمان هم باید از دست فرنگی ها به تن کنیم !

جنگ های صلیبی که شد  انها افتادند به جان ما ما افتادیم به جان هم مسیحی ها و جهودها یکی شدند مسلمان ها صد تا شدند سنی به جان شیعه شیعه به جان سنی .ترک به جان فارس عجم به جان عرب عرب به جان بربر بربر به جان تاتار ... باز هر کدام تو خودشان کشمکش....

مسلمان های یک مذهب یک زبان یک محل توی یک مسجد  هفت تا "نماز جماعت می خوانند!


این کتاب به قلم دکتر شریعتی است. فوق العاده زیباست و به نکات ظریفی توجه می کند .و ادامه ی کتاب از نظر نوشتاری متفاوت می شود .

-----------------------------------------------

پ.ن: جمله ها را خودم مشخص کردم

----------------------------------------------------------------------------------------

وبلاگ جدیدی که شروع به کار کرده است و از محیطی متفاوت ( سر بزنید می فهمید) به دنیای وبلاگ نویسی وارد شده گرچه همیشه می نوشت و می نویسد توصیه می کنم سری بزنید.با نام :

کور ذهن



انقدر موضوع برای نوشتن و حرف برای گفتن دارم که هر وقت نوبت نوشتن در اینجا می رسه سرگرم اولویت بندی می شم و بین موضوعات سردرگم می شم . زمان هم انقدر زود میگذره  و من انقدر مشغله دارم که حتی صدای تیک تاک ساعت رو هم نمی شنوم. شنیده بودم اماده کردن مقدمات عروسی خیلی ادمو در گیر می کنه اما فکر نمی کردم انقدر....با این حال:

دیشب فیلم پست چی سه بار در نمی زند رو دیدم. به نظرم فوق العاده قوی و قشنگ بود .گفتگوها و سجع بین جمله ها و نوع بازی بازیگران. فقط بعضی از نکته ها روشن نشد . متاسفانه نقد هایی که به این فیلم بود در همان زمان اکران این فیلم در جشنواره رو نخوندم . اما نکته ای که توجه ام رو جلب کرد به تصویر کشیدن ادبیات گفتاری سه نسل بود که به زمان حال ختم می شد . و می شد سیر تکاملی! و یا به تعبیری بهتر  نزولی زبان گفتاری رو فهمید و اینکه چه بلایی به سر گفتار ما امده است!!!