نمی دونم امسال چه خبره.چه جوری باید هجوم فکرای مختلف و کنترل کنم. مثلا درس دارم.اخه ادم تا تو دبیرستان وقتی به سال دیگه اش نگاه می کنه میبینه سال دیگه ام مدرسه اس اما پیش دانشگاهی که می شی  سال بعد رو باید خودت برنامه ریزی کنی و تنظیم کنی.درس البته می خونم اما وقتی می بینم نمی تونم می شینم تست ریاضی می زنم .خوب مثللا نمی تونم اسمهای کتابای ابن سینا و فارابی و حفظ کنم .گفتم برای خلاصی از همه چی برم کتاب بگیرم بخونم. کتاب (دنیای سوفی) رو انتخاب کردم.بد تر شد اوضاع .منم با سوف توی دنیای سوفی غوطه می خوردم .نصفه ولش کردم.(البته خدا رو شکر فعلا افتادم به خوندن و دارم می خونم)

اصلا چرا باید کنکور داد؟ چه چیزی تو کنکور ارزیابی میشه؟ هیچی!!.........نمی دونم زندگی تو کجای کتابای درسی خلاصه میشه؟ !!اما واقع از خوندن ادبیات  لذت می برم .

از داستان منصور حلاج مو قعی که می خواستن اونو دار بزنن:

نقل است  که درویشی در ان میان از او پرسید(حلاج)که : عشق چیست؟ (گفت:امروز ببینی و فردا و پس فردا.) ان روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بر دادند؛ یعنی عشق اینست!!

:این عقل بی دل و بی درد این عقل بی دل و بی درد ....اه  که عقل اینها را نمی فهمد!!

(تیکه ی دوم از کتاب کویر دکتر شریعتی بود)