کوچه های سنگ صبور

انقلاب... خیابان انقلاب... میدان انقلاب... انگار، انگار همه ی مرا میشناسد. همین خیابان بود که کوچه کوچه هایش تنهایی ام را بغل میکرد. سرد بود میلرزیدم. لا به لای گرمای مغازه هایش گرم میشدم و انتظار میکشیدم. همین خیابان بود که لا به لای ادمهای عجولش که تند تند راه میرفتند، منی که اهسته و منتظر قدم میزدم، اشک هایم را پیدا میکرد و از صورتم گم میکرد. سرد بود و قدم هایم را سمت کافه ای هل میداد. فنجان قهوه تمام رگ هایم را گرم میکرد. منتظر منتظر منتظر.... تلفن زنگ میخورد و انتظار تمام میشد. خسته ولی دوان دوان میرفتم. ولی روحم همچنان منتظر بود . زیاد نیست زمانی که از ان روزها گذشته ! شاید اندازه دو سال. همچنان من هستم و خیابان انقلاب. اندوه دیگر در صورتم نیست. فقط در قلبم زندانی است. روی قلبم یخ میگذارم.  به خیابان ها و مغازه ها میخندم. من هنوز منتظرم!

تو باش

حتی اگر هیچ کس نباشد

تو باش

همه اینها که می بینی

هستند

ولی نیستند

تو باش

بودنت کافی است

بیشتر از کافی

تو باش

بودنت بی ترس است

بی دلهره ی نبودن

کم بودن

تو باش

بودنت 

گرمای خوب روز برفی است

بودنت همه چیز ست

بی نهایت است

ابد است

همان ابد که همیشه میگفتم

و فقط تو

فقط تو می شنیدی

تو می شنیدی

می دیدی

تو 

وجودم بودی

دم و بازدمم

تو باش

بی خیال  تنهایی

تو باش 

دیده شود یا نشود!

مهم نیست بخوانند یا نخوانند. دلتنگی حرف جدیدی نیست . جذاب و پر طرفدار هم نیست. چیزی که چنگال در گلویت در قلبت فرو میبرد، جذاب نیست دوست داشتنی نیست! 

فکر، فکر، فکر... اطرفام پر از عزیزانی است که کوچکترین اخم ابرویشان تمام فضای فکرم را به لحظه ای اشفته میکند و تمام دغدغه ام هستند. 

اینجا جای امنی است، غریبه است، اشنا نیست که به نوشته هایت عجیب و غریب نگاه کنند و پشت سر نوشته هایت حرف بزنند. اینجا مجازی مجازی است. خودت هم اینجا مجازی هستی. 

این افکار شلوغ و مجازی اینجاراحت غوطه میخورند. این افکار دغدغه ی همه چیز و همه کس را دارد جز همان کسی که باید داشته باشد. دلواپس همه کس میشود جز... 

چه میشود گفت. خوی ادم طور اینجور است،هر کس برود فکر دنبال او می رود. هرکس باشد و به تو نگاه کند و حواسش به تو باشد، از او غافلی!  

گفتم شاید اینجا این دلواپسیهای دو روزه ، تمام شود،برود، تا فکر کنم به....همان که هر لحظه از من به من نزدیک تر است.