به جای حرف زدن بوسه میزنی 

...

میدانی 

بوسه گاهی علاج است

گاهی خود زخم است 

گاهی علاج است

گاهی خود زخم دست 

بوسه بسته بر آن که کجا مینشیند 

معنا میگیرد

بر چشم 

روشنایی میدهد 

نگاه تازه میدهد 

جلوی افتادن اشک می ایستد

بر گونه 

نوازش گرم لبها روی خنکی گونه است 

اشک افتاده را پاک میکند 

اصلن از اصل میبرد 

انگار اشکی نبوده 

بر لب 

اخ از لب 

انگار آه را از لبت میدزد 

انگار لبت را پر از شعر میکند 

انگار نگفته ها را خاموش میکند 

انگار گلایه ها را به چشم برهم زدنی از لبت میقاپد

انگار 

انگار

انگاز 

عاشقانه باشی 

انگار لب که روی لب می آید 

ساعتها حرف و کلمه است 

همان کلمات نگفته که تو میخوانی 

انگار زمان می ایستد 

انگار یک ما میشود 

بی من بی تو بی تن

بوسه ای که تمام سرمای زمستان لبهام را از گفتن میگیرد 

می شود 

سکوت و بوسه....

از لب که نقطه ی ثقل بوسه است اگر بگذریم 

چانه 

اخرین جای تکیه ی بوسه است 

اخرین محل عبور از صورت ملتهب به تن

و بعد سیب گلو

هماهنجا که آوازها پنهان می شود 

مثل گویی جادویی پر از آواز و آه نهفته ...که با بوسه ای در حنجره رها می شود و پروار میکند

بعد

برس به قلبم ...

که حالا تندتر میتپد

مثل صدای دویدن اسب 

اسب یاغی 

که میخواهد از سینه برون بپرد

قلبی که میجوشد و 

بوسه 

انگار یخی است که روی قلب جوشان میگذارند 

انگار نثل اناری پر اب میشود که با بوسه میشود آن را نوشید

و سینه هایم 

که به نوبت سرخ از شرم بوسه های تو 

و پر هیجان از لمس سر انگشتانت و لبانت 

اناری می شود در دستت برای نوشیدن 

برای نو شدن 

برای جریان خون در رگ‌هایم 

اخرین بار 

بوسه ی تو بر دستانم بود 

دستانم بیش از همه با تو حرف زده اند

بیش از لبانم 

بیش از چشمانم

بیش از قلبم 

چرا که دستانم وسعت ستبر سینه ی تو را لمس کرده 

به روح تو انگشت کشیده و جای انگشتانم بر صیقل روح تو مانده 

....

و جای بوسه و سرانگشت تو

بر آب روان تنم 

بر مرمر تنم

بر ان بخش پنهان سفیدی روحم.....

حک شده 

تو حک شدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد