از دوست داشتن مینویسم
از انچه میخواهم جاودانه بماند ...
یادداشتی که از قلبم لبریز و سرریز شد و در پیامی نوشتم اما نفرستاده گذاشتمش ....
و وقتی باز دیدمت خشم و هیاهو و خواستن در من جوشید بگذارهمه ی متخصصان اعصاب و روان هرچه اسم میخواهند روی من بگذارند....انها باشند و کتابهایشان.... من هستم و تو یی که حس میکنم تمام میشوی... و من که چشمان جستجوکننده ام همه ی خیابانهای شهر دنبال توست که اتفاقی شاید جایی ببندت...چه خیابانهای خالی بدی....اگر قرار است درابد تو در انها نباشی... برای همین از انها گریزانم.... برایم ابد بیمعناست... و معنایش را هر روز مثل قرصی بدون اب قورت میدادم... تکرار کن: ابد.... میخواستم برای ابد نبینمت.... نشنومت... برایم حرفای تلخ و تیغدار تو که اینطور من را کج و کوله و مچاله کرد نشنوم... این بین چیزی باقی نمیماند: علاقه ی بیهوده ی بی بازشگت و یا حرفهای تیغ دار.... شنوای کدام هستم نمیدانم... از هر دو هراسانم... انگار تشنه باشی و اب زلال و خنکی برایت وصف کنند که ارام شویو بعد بروندو تو خیال کنی که سیراب شدی.... یا که نه....
خلاصه که روزانه "ابد" را قورت میدادم...
من....ان شب دوباره بیدار شدم و قلبم هی نوشت هی نوشت....اما نفرستادم....
ببین:
دلم برات تنگ شده دلم خیلییی برات تنگ شده
دلم میخواد بین اغوشت باشم
دنیا همون جا ارومه فقط و قلبم اونجا فقط ارووم میگیره
دلم میخواد ببوسمت
دلم میخواد گرمی نفست و روی گونه هام روی لب هام روی تنم حس کنم
دلم میخواد به شوق تو در یه خونه رو باز کنم مث اون موقع ها که پشت در قایم میشدم و در و باز میکردم
دلم زنونگی میخواد
دلم میخواد تو باشی بهم زنگ بزنی حالم و بپرسی
فقط کنار توه از ته دل میخندم از دل ته و تمام وجود خودمم خود خودم
فقط با توه که تمام درد دلای عالم از دلم بیرون میاد
و وقتی تو نبودی یوهو انگار یه چیزی رو گم کردم انگار خودم و گم کردم انگار قلبم گم شد
دلم مارووم خوابم ببره.
و من تنها موندم بازم تنها موندم
تموم شده
تمام.....