این افسردگی عمیق 

که گاهی بودنش رو یادم میره و ندید میگیرمش یوهو میاد و بزرگتر و سیاه تر جلوم ظاهر میشه.

با دیدن آدمها با بودن آدمها یوهو یادم میره هست. و یوهو میاد و گلوم و میگیره و من و با خودش میکشه پایین میکشه یه انتها میکشه یه ته میکشه جایی نمور.... من میچسبم به تختم... جوری که نمیتونم بلند شم. 

 تا یادم بیاد هست ... باهامه ... و  شاید همیشه باشه ... 

من با افسردگیم میخوابم 

با اون بیدار میشم 

با اون می رقصم 

با اون هستم 

شاید تنها دوست همیشگی ه من اونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد