دیوار نوشته های شبانه وقتی که خوابی :
امروز
که در عمارت سعد السلطنه قدم میزدم
فکر کردم چقدر این در و پنجره ها
این سکوت خانه ی عجیب
برام آشناست
دور خوردم در ذهنم
جایی را دیدم ....
جاهایی را دیدم ....
که دلم آنجا قفل شده بود
من جا مانده بودم
من و خنده هایم بین گرمی و آفتاب و محبتی.....
بین پنجره های رنگی ....
و باز آرزو کردم
آرزو که عیب نیست
ادم است و هزار امید و ارزو
که هر شب به سیاره اش میبرد...
من میچرخیدم میچرخیدم بین حیاط...
لبه ی حوض راه میرفتم
عکس خودم را در حوض میدیدم
من شبیه ... شبیه.... نمیدانم شبیه چی....دخترک سر به هوای بازیگوش؟
راستی تو بگو....من شبیه دخترک در آبم ؟ یا دخترک در آینه؟
یا؟ ....
ولی فهمیدم دخترکی روزی جایی جا ماند...