بیدار شو.... 

از رویا و درد کشیدن بیا بیرون... عشقی نیست رویایی نیست کسی نیست کسی منتظرت نیست.... 

بیرون و ادمها واقعی ان... غریبه هایی که بی صدا ازت رو به روت رد میشن... 

عشقی نیست ... اغوشی نیست.... کسی نیست.... 

ساعت به وقت شب است.... قرص " ابد" را بخور.... بخواب... فردا دوباره افتاب میزند.... چشمانت را میزند... عشقی نیست...جایی نیست... کسی نیست... باور کن.... 

از دوست داشتن مینویسم

از انچه میخواهم جاودانه بماند ... 

یادداشتی که از قلبم لبریز و سرریز شد  و در پیامی نوشتم اما نفرستاده گذاشتمش .... 

و وقتی باز دیدمت خشم و هیاهو و خواستن در من جوشید بگذارهمه ی متخصصان اعصاب و روان هرچه اسم میخواهند روی من بگذارند....انها باشند و کتابهایشان.... من هستم و تو یی که حس میکنم تمام میشوی... و من که چشمان جستجوکننده ام همه ی خیابانهای شهر دنبال توست که اتفاقی شاید جایی ببندت...چه خیابانهای خالی بدی....اگر قرار است درابد تو در انها نباشی... برای همین از انها گریزانم.... برایم ابد بیمعناست... و معنایش را هر روز مثل قرصی بدون اب قورت میدادم... تکرار کن: ابد.... میخواستم برای ابد نبینمت.... نشنومت... برایم حرفای تلخ و تیغدار تو که اینطور من را کج و کوله و مچاله کرد نشنوم... این بین چیزی باقی نمیماند: علاقه ی بیهوده ی بی بازشگت  و یا حرفهای تیغ دار.... شنوای کدام هستم نمیدانم... از هر دو هراسانم... انگار تشنه باشی و اب زلال و خنکی  برایت وصف کنند که ارام شویو بعد بروندو تو خیال کنی که سیراب شدی.... یا  که نه....

خلاصه که روزانه "ابد" را قورت میدادم... 

من....ان شب دوباره بیدار شدم و قلبم هی نوشت هی نوشت....اما نفرستادم....

ببین:

دلم برات تنگ شده دلم خیلییی برات تنگ شده 

دلم میخواد بین اغوشت باشم 

دنیا همون جا ارومه فقط و قلبم اونجا فقط ارووم میگیره 

دلم میخواد ببوسمت 

دلم میخواد گرمی نفست و روی گونه هام روی لب هام روی تنم حس کنم 

دلم میخواد به شوق تو در یه خونه رو باز کنم مث اون موقع ها که پشت در قایم میشدم و در و باز میکردم

دلم زنونگی میخواد

دلم میخواد تو باشی بهم زنگ بزنی حالم و بپرسی 

فقط کنار توه از ته دل میخندم از دل ته و تمام وجود خودمم خود خودم 

فقط با توه که تمام درد دلای عالم از دلم بیرون میاد 

و وقتی تو نبودی یوهو انگار یه چیزی رو گم کردم انگار خودم و گم کردم انگار قلبم گم شد 

دلم مارووم خوابم ببره

و من تنها موندم بازم تنها موندم 

تموم شده  

تمام.....



کدام صواب کدام گناه کدام عطوفت کدام عدل... عدل تو چه شکلیه؟ چرا انقد صبرت زیاده.... چرا انقد سکوت میکنی  نگاه میکنی 

از سکس از شهوت متنفرم.... از شهوت پرستی که تمام من و شخصیتم و به خاطر شهوت نابود کرد ... شهوت پرست...لغت قشنگیه...کسی که از عشق و هم اغوشی نمیدونست.... ترس و تنهایی من و ندید فقط به فکر ارضای شهوت خودش بود.... شهوتی که از لکاته ای تحریک میشد... اره لکاته.... 

باید از این شهر تاول زده دور شد تا چرک و تاول به عمق قلبت نفوذ نکرده... اما کجا؟! فرصتای رفتن همه سوخت.... نطقت و کشیدن.... زبونت و بریدن.... قلبت و سوزندن .... پراتو چیدن...

پچ پچ های خاله زنکی.... " زنت....! " " زنت....!" و تو باور کردی.... مغلوب شهوت و پچ پچ های خاله زنکی و عشوه های یه لکاته... و من از دست رفتم.... وقتی نگاه حسرت بارم به عابرای دونفره بود که اسفند ماه کنار هم راه میرفتن... و من تصویر عشق رو برای رویای خودم توی تصاویر بوسه و اغوش اینستاگرامی دنبال میکنم.... 

تو خوب باش.... من با همین روزمرْگی ها خوبم.... فقط منتظر مردن یکباره....  

چه فرقی میکنه؟ دلتنگی برای کی؟ برای کجا؟ خونه ای که دیگه خونه ی من نیست وکس دیگه ای توش میره و میاد؟ منی که حالا برای جنگیدن و برگشتن به زندگی خودم  زندگی ١٠ ساله ام ممکنه نفر دوم یه رابطه حساب شم؟ 

چطور دلش اومد؟ چطورتونست؟ چطور با خودش کنار اومد که زندگی من و اینطورکنه؟ 

تو...تو چطورتونستی برگردی؟ تو خونه ای با خاطره های ده ساله ی من و تو؟ چطور تونستی وجود کس دیگه ای رو جز من اونجا تحمل کنی؟ من هنوز خودم و اونجا میبینم.تو چطور همه رو خام کردی و برگشتی؟ و من برای داشتن یک ساعت خلوت خودم و بین خیابونا گم کنم؟ توی ماشین ساعت ها بشینم گوشه ی خیابون..... 

تو راختی دیگه کسی نیست که شب توی یه بستر منتظرت باشه که یک دقیقه بیای کنارش تا خوابش ببره. تو متنفر بودی از خرابیدن کنار کسی. الان من نیستم.... برای همیشه تنها بخواب... منم بالشتی که بغل میکنم کفایتم میکنه.... 

گلوم زخمه.... دستام.... قلبم.....و هی میسوزه.... مثل نمک رو زخمم.... نمک روی زخمممم  و قلبم که هی اب میشه.... 

دو روزه هیچ کارمفیدی نکردم..... فقط تو خیابون سرگردان میچرخم....

دیشب 

بعد از اینکه دیدمت

بعد از اینکه تمام تنم از دیدنت میلرزد و نمیتونستم نگاه و لبخندمو کنترل کنم 

میدونم با خودت گفتی خوب شد از این دیوونه راحت شدم. 

اما من بعدش یوهو ارووم شدم بعدش یوهو دلتنگ شدم بعدش فقط خواستم یه لحظه بغلم کنی....

دیشب

فکر میکرردم

من از همه ی شهر ترسیدم من از ادما و سردی و خاکستری این شهر ترسیدم و تنها جایی که ارووم بودم کنار تو بود.... 

یادمه او ن سال وقتی خواستی اون سفر و بری من تمام تنم از وحشت میلرزید... و هر چی التماست کردم باز رفتی و نشد که بری..... و من عمیقا از ترس درونم نعره میکشیدم... ولی رفتی.... و ترس تمام من و احاطه کرد. من از ادما از بیرون میترسیدم و تنها چندتا خیابون بود که حالمو خوب میکرد. 

بعد از تو که پناهم بودی ترسیدم تحقیر شدم طرد شدم مریض شدم و تو باز این مریض و ندیدی و طرد ش کردی و بدتر زخمیش کردی....

حالا من موندم و ترسم از این شهر....

باید یه جایی رفت قایم شد... کجا نمیدونم.....

اما اون روز دوباره حس کردم چقدر برای همون چند دقیقه کنارت ارووم شدم

دیشب ناراحت بودم... اما فقط بعد از مدتها با خیال تو خوابم برد.... 

سرم بین دستهای تو..... 

خیال واهی....

تو نیستی.....

رفتی....

تموم شدی.....

حسی نداری بهم.....

کس دیگه ای هست که تمام تو رو ارضا کنه.... 

و من موندم و اغوش تنهام و خیال......که حتی خیالمم تنهاست.....