شده ام تنگ بلورابی که بی اب است. بی ماهی است. ترد و شکننده است و با صدای شنیدن تلنگری هیچ می شود.تکه های بند زده شده اش دوباره از هم می پاشد... روح جاری است در این تکه ها.اما برای ایستادن در مقابل همه ی تلنگرها به حتی مشتی اب نیاز است که این روح خسته و خشک شده ی  این تکه های بند زده  را طراوت ببخشد. افتاب انقدر سوزان بود که چیزی ار اب درون تنگ باقی نمامد.چنان در گرمای افتاب  ذوب شد که ابها همگی خشک شدند. تنگ تنها به گلی دل خوش است که در این بیابان تنها گل است که پیغام بهار دارد....پیغام اب دارد....ابی زلال....