خیلی خاک گرفته....مهم نیست....همه ی جاهایی که می نوشتم خاک گرفته...دفترام...کاغذای یادداشتام... نوت موبایل و.... ام. اینجا هم روش... این روزا دیگه کی حوصله داره بنویسه.... شاید دچار پیری زود رس شدم.

-مگه پیرا چیزی نمی نویسن؟

-نه! حوصله نوشتن ندارن....اصلا کلا حوصله ندارن. نه حرف بزنن. نه بشنون. نه بنویسن.

-پس ادمای پیر دوست دارن چی کار کنن؟

-سوالایی می پرسیا؟!

- اخه تو میگی دچار پیری زودرس شدی!

- مثلا همین... حوصله ندارن کسی بهشون گیر بده و هی سوال پیچشون کنه...

-دیگه دوس دارن چی کار کنن؟

-چه می دونم!

- خوب بگو تو چی کارا می کنی؟ شاید فهمیدم آدمای پیر چی کارا می کنن.

-الان دلم می خواد فرار کنم برم بخوابم...

-راس میگی....ادمای پیر دوس دارن همش بخوابن!

-بهت که گفتم دچار پیری زودرس شدم!

-اره شدی....داری تلقین میکنی...چون هنوز خنده هات فرق می کنه....خنده هات هنوز از ته دلته...پیرا حوصله خندیدنم ندارن!

-پیرا خودشون تو خلوت خودشون به خودشون گیر میدن...مث من و تو الان....

-یعنی واقعا پیر شدی؟! نشدی بابا! نشدی...فقط گیر دادی به من و پیر شدم پیر شدم راه انداختی....من که توام ...توام که منی... من که پیر نشدم. بیخود بهم تلقین نکن...