مهر با بوی ابان

فکر میکردم ساعت ها خواب عمیق از این درد کم میکند و مثل همیشه سرم بی وزن میشود. اما... نشد! سرم ، نه سرم نه. فکرم درد میکند که حتی خواب علاج نشد. روی صندلی نشسته ام و به دیروز، به روز قبلش، به روزهای روزهای روزهای قبلش ، به دوسال قبل، همین روز فکر میکنم. دلم هم سنگین میشود، مثل سرم. 

دوسال قبل... عید قربان، روز عرفه، ابان بود. امروز مهر است ولی همان طعم تلخ ابان دو سال قبل را دارد. دردی که شروع شد و هیچ مسکنی حتی ارامش نکرد. 

دردش انقدر ملموس و نزدیک است که انگار الان همان لحظه های شکستن است. وقتی درد معنای تازه ای گرفت. 

همچنان نشسته ام. نور بی رمق عصر مهر کمی این تاریکی را روشن میکند. ولی فکرم هنوز درد میکند!