به تاریخ شروع سال ۱۴۰۱
سلام
بر سال
بر ماه
و بر روز
از آن روز که خاک آدمها را بهم آمیختند
از آن روز که خانه ای بود که وادی امن من شد
چشم میبندم و باز میکنم و از لب شکرانه ای رد میکنم
که
"هست"
بودن ها را شکر میکنم
و گرچه دور
ولی
غایب از نظر را به خدا می
سپارمش
و بلندتر پرواز میکنم
تا آبی آسمان
از کوچه های خاکی و دیوارهای کاهگلی
از آنجا لیوان گرم چایی را درمانده در دست گرفتم
درمانده
وامنده
از عالم و آدم
از خیابانهای شهر شلوِغ
و آدمهای کبودش
و
چشم هایم را میبندم و در برکه ی خیال غوطه ورم
و بعد از خیال باز خیال
خیال تا مستی شراب و مستی تا هم آغوشی بین باران و عطر درخت پرتقال حیاط
و سرم را به ستبر سینه ی صبور
بین گودی شانه ها میگذارم
و باز
بال که زدم
بلندتر پرواز میکنم
تا صبر
تا صبح
تا آفتاب
تا بهار
بهار که بیاید
شمع دلم را گوشه ای
مثل سه کنج گوشه ی شانه اش
روشن میکنم
آجر روی آجر میگذارم
اجاق خانه را روشن میکنم
دانه های نارنج را در باغچه میکارم
شمدانی ها را لب حوض میچینم
دامنم گلدارم را پس و پیش میکنم
میچرخم میچرخم
انگار صدا آواز سر خوشی ام زیر طاق گنبدی بپیچد
آوازی که برای تو میخوانم
پرنده ی کوچکی که از دست توبلند میشود و میخواند و
بعد بر شانه ات مینشیند
از پله های دالان تا شاه نشین می روم
آنجا که تو نشسته ای
رو در رو نه
سر بر زانو و دستهای تو مینشینم
دل دل م
به دست های تو می ریزد
شب دست دراز میکنم تا ستاره ها
رخت خواب م پر از عطر یاس و نور ستاره است
سر به سر تو می شوم
بوی بهار را نفس میکشم
سالی که یاری باشد که لبخند از ته دلت باشد
سال گل و برگ و بهار است
عزیزترین
رفیق ترین
بهترین
امن ترین
شکر که خدا خاک این خشت را از یک جا برداشت و کنار هم گذاشت
۱۴۰۱/۱۲/۲۹
یکشنبه یعد از سال تحویل
هاجر