یک دست میخوام 

که دستم رو وقتی سرده گرم بگیره 

یک دست میخوام 

که شونه هامو فشار بده 

که اشک رو از گونه ام با نوک انگشت پاک کنه 

یک دست میخوام 

که گاهی محکم بغلم کنه 

سرمو ارووم بزارم و ساعتها بخوابم 

پشتم گرم باشه 

اما 

نیست

و دارم عادت میکنم منتظر نباشم 

منم رهگذر باشم

دارم عادت میکنم 

خودم خودم و بغل کنم

دارم عادت میکنم به همین بالشتی که شبا کنارم دراز میکشه و پشت و گرم میکنه 

اسم این عادت 

" تنهایی " به مدت نامعلومه