-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 11:30
نمی دونم امسال چه خبره.چه جوری باید هجوم فکرای مختلف و کنترل کنم. مثلا درس دارم.اخه ادم تا تو دبیرستان وقتی به سال دیگه اش نگاه می کنه میبینه سال دیگه ام مدرسه اس اما پیش دانشگاهی که می شی سال بعد رو باید خودت برنامه ریزی کنی و تنظیم کنی.درس البته می خونم اما وقتی می بینم نمی تونم می شینم تست ریاضی می زنم .خوب مثللا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 15:55
من صدای نا میزان این تصنیفم خواب الوده ای میان بیداران یا بیداری میان خواب الوده ها من غریبه ای میان اشنایانم بی رنگی میان اینهمه رنگ ناشکیب و صبور افتاده و ایستاده و باز هستم.... چرا هستم؟ بنابر: حکمت قسمت مصلحت و اینها بود که من هستم و امدم و هستم و می روم به جایی دور انتهای این دنیا غرق سفیدی جایی که چیزی نست هیچ...
-
سلام دوباره
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 00:10
we meet to part.thats way of life we part to meet again.thats hope of life اشنا می شویم برای جدایی.و این قانون زندگی است. و جدا می شویم برای دیداری دیگر.... و این امید زندگی است
-
به نام خدا
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 16:15
سلام به همه ی اونایی که تا حالا مهمون وبلاگ من بودن مهمونای خوب و دوستداشتنی که به بزرگی خودشون از اینکه میزبان خوبی نبودم باید منو ببخشن.تصمیم من: ۱.یا دیگه وبلاگ نمی نویسم ۲.اگه بنویسم یه چیزای دیگه می نویس(یعنی نوشته هایی که می خونم و به نظرم قشنگ میاد رو می نویسم) ۳.یه وبلاگ دیگه باز می کنم.(توشم گفتم چی می نویسم)...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1384 22:53
به خودم قول دادم دیگه دست به نوشتن دلتنگیام نبرم .وبلاگم خصوصی و مسخره شده .یعنی وقتایی ننویسم که دلم پره.اما نشد.نمی تونم.چرا حرفایی هست که هیچ وقت نمی شه به کسی گفت.حرفایی که خاطره های تلخ و مثل زهر رو خاطره ی اون پاییز سرد که همه جا هنوز زمستون نرسیده رو برام یخ زده کرد . حتی اشکای توی چشمام .خاطره هایی که...
-
می ایی؟
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 17:46
می ایی ؟ می ایی به عمق این شلوغی ها و هیا هو سفر کنیم؟می ایی دزدکی و یواشکی گوشه ی پرده ی دود و ساختمان را کنار بزنیم؟ می ایی پاورچین پاورچین از زیر همه چیز فرار کنیم؟ ببینیم پشت پرده ی دود و ساختمان یه دنیای سفید است .ببینیم عمق همه ی شلوغی ها سکوت است.فرار کنیم به یه جای دور؛دور دوردور. مواظب باش.دقت کن کسی از فرار...
-
لیلی زیر درخت انار
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 23:27
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ. گلها انار شد داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند .انار کوچک بود .دانه ها تر کیدند.انار ترک برداشت .خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت:را رسیدن فقط همین...
-
سال نو با یه دنیا ارزوی ابی و سبز برای همگی.
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 18:02
وقتی هفت سین می چینید همزمان هفت سین دلتون رو هم یه سر و سامونی بدید.اون وقت برای هفت سین دلتون ارزو می کنم: همیشه سفره ی دلتون باز باز باشه.ماهی سرخ تنگ دلتون که به اندازه ی یه دریای بی اندازه بزرگه همیشه سرحال و پر جنب و جوش باشه.تنگ دلتونم هیچ وقت ترک نخوره.سکه ی دلتون پر زرق و برق باشه و روی ایینه ی دلتون هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 23:58
محرم که می شه میرم توی یه حال و هوای دیگه.به نظرم انگار ادما یه جور دیگه می شن .خیابونا یه مدل دیگه ان.اصلا دلم طاقت نمیاره بشینم خونه.گاهی با خودم فکر می کنم کسی هست که تو این روزا ناراحت نباشه یه اصلا انگار نه انگار.شایدم باشه. نمی دونم. اخه مگه می شه کسی به مرثیه ی کربلا گوش بده و دلش نگیره.سنگ که سهل کوهم باشه تاب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 21:30
بعد از کلی اومدم.اخرین بار فکر کنم ابان ماه بود که نوشتم . چقدر میگذره نمی دونم .حوصله حساب کردنم ندارم.دیگه دوست ندارم از غم و غصه و دلتنگی بنویسم.اینا همیشه هستن.باید باهاشون کنار بیای و نزاری که بهت مسلط بشن.می خوام از شیطنتام از سوتی اهیی که میدم بنویسم.می خوام همونجوری که بیرون هستم تو وبلاگم باشم.یه هاجر که به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1383 20:46
به چه می خندی؟! یادت باشه که همیشه همین قلب بی قرار جای هزار غزل عاشقانه را می گیرد تو بخند! تمام ترنه ها فدای یک تبسمت! خاتون! *** دلم گرفته است از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است *** چگونه نا تمامی قلبم بزرگ شد و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد *** تنهایی ام با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست ***...
-
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 16:20
چشم هایم را می بندم و در پشت پلکهای بسته ام به خود خودم فکر می کنم.به دور از دغدغه و هیاهو در سکوت و رهایی و خلاء به خود فکر می کنم . به خود جا مانده در خاطره ها به خود ساده ام.به خود خندانم .به خود گم شده ام فکر می کنم به اینکه در کجای این راه تاریک خود را جا گذاشته ام.به خود کودکیم و حس می کنم که گاهی دلم برای خودم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 16:04
یه برگ پاییزی امروز کف کلاس افتاده بود .حواسم نبود پام و گذاشتم روش .طفلی هیچی نگفت فقط خش خش کرد. خواست بگه پاییز اومد همو ن فصلی که دوستش داری . یه پاییز دیگه مثل هر سال .من همیشه دلم گرفته نیست اما...... بچه تر که بود می گفتم اگه ۱۷-۱۸ سالم بشه چی می شه. هیچی نشد فقط حس می کنم دارم بزرگ می شم . دوست ندارم بزرگ شم ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 16:20
پسر بچه ای با گونه های سرخ و دستهای خشکیده لا به لای زباله ها دنبال چیزی می گردد. خسته است تنهاست.به جوب یا زیر پلی متروک (جایگاه همیشگی اش)پناه می برد و به امید روزی دیگر چشم بر هم می گذارد.شاید فردا جایی جز اینجا و غذایی جز گرسنگی بیابد. مجلس هفتم(مژدگانی!) با سختی و انتخابات یکطرفه روی کار می اید.مجلس پاسخگو به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 17:06
اگر تنها ترین تنهایان باشم باز خدا هست او جانشین همه ی نداشتن های من است (دکتر شریعتی)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 17:09
دستم نه ؛ اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد! نمی دانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه نشین نگاه می کنم؛پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند! همخانه ها می پرسند: این عکس کوچک کدام کبوتر است؛ که در بام تمام ترانه های تو رد پای پریدنش پیداست؟ من نگاهشان می کنم لبخند می زنم و می بارم! حالا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 17:25
اوای نی؛سرود باران؛هیاهوی باد؛همهمه ی شاخه و برگ رقص لیلی و مجنون در این میان
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 12:12
ساعت تپید ؛ قلبم بلند تر باران بارید؛زندگی شدیدتر غنچه لب بگشاد و من پر صدای صادق درونم گفت: عاشق شده ای!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 13:43
خنده هامو باد با خودش کجا برد نمی دونم.انقدر می دو نم که هر چی می گردم پیداشون نمی کنم.می گن خنده اونجاست که دل ادم خوشه. دل خوشی کجاست؟اونجایی که عشق ؟ عشق کجاست؟عشقم از دلا رفته رو دیوارا. فقط نوشته می شه.از عشقم بگذرم و به دورو برم نگا کنم و بخوام بخندم نمی تونم.چرا ؟چون هر جا رو نگا می کنمهمش غم فقر و دلتنگی می...
-
روغن
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 15:48
چند روز پیش رفته بودم بهشت زهرا سر قبر مامان بزرگم.همین جور که داشتم فاتحه می خوندم یاد یه چیزی افتادم: ۳شنبه ها همیشه خونشون روضه بود.از ساعت ۶ صبح در خونشون باز بود تا...................هر موقع که دلت بخواد.همه میومدن. مینشستن دعا می خوندن و ختم انعام و ..از این برنامه ها. خدا بیامرز چند روز قبل از یکی از روضه هاش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1383 13:00
یکی انگار داره قلبم و فشار میده .چشمام سنگینه. سرم داره می ترکه .صدای هایده تا ته مغزم می پیچه .می خوام صورتمو جلوی باد بگیرم که اشکامو با خودش ببره یا خشک کنه. می خوام حتی صداهایی که می شنوم و دیگه نشنوم.تازه فهمیدم که ادما همگی یه رنجایی کشیدن و دارن می کشن که کسی نمی فهمه اونارو .هیچ کس. دوباره اهنگ هایده رو می زنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 تیرماه سال 1383 15:21
می دونی چی دلم می خواد؟دلم می خواد مثل اون باشم .مثل اون فکر کنم.مثل اون عاشق خیابون انقلاب باشم.عاشق نمایشگاه کتاب.و.....خلاصه اصلا یه جور دیگه به همه چی نگا کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیرماه سال 1383 19:46
کسی مرا صدا می زند.از دور دست ها:صدایش خسته و گرفته است.نام مرا می خواند:صدایش نالان و گریان است.از انتهای غبار و شب صدا می زند.:صدایش با لبخند اشنا نیست.دستان مرا می طلبد؛روحم را می طلبد وشادی قلبم را نیز.و صدایش نا امید است.صدایش تنهاست.در باد صدا می زند و صدایش اشناست.اری صدای قلبم است که مرا می خواند.
-
سه تار من
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 11:47
نمی دونم سه تار منم به اندازه من از اینکه می نوازمش شاد میشه یا خوشش می یاد؟خیلی خوشم میاد ؛از به ارتعاش دراوردن سیمها؛از حرکت انگشتام روی دسته ی استخونیش.اصلا یه حالیه .صداش جادویی.دلم می خواست سازم مثل تار چاق بود.اخه خیلی زیادی ترکه ای. وقتی اخر شب بعد از اینکه کلمه های کتاب چشمام رو خسته کردن؛سازم رو بغلم می گیرم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 20:49
حرفهای ما هنوز نا تمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از انکه با خبر شوی لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود آی .... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود (قیصر امین پور) ***
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 19:48
چیمی شد اگه............اگه همه می خندیدن؟اگه همه مهربون بودن؟اگه...................................
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 16:10
دوباره سر سفره ی کرمش نشستم .اما اینبار با دفعه های پیش فرق می کرد.به سفره نگا کردم .چقدر بلند بود انگاری اصلا ته نداشت.همه چی توش پیدا می شد .چقدرم دورو برش شلوغ بود.حتی اونایی که انتظارشو نداشتم اومده بودن.اون موقع بود که فهمیدم در این خونه و سفرش به روی همه ی همه بازه .یه نگا بالا کردم و گفتم:یعنی .....یعنی من لایق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردینماه سال 1383 16:34
ما عشق را از میان برده ایم تیشه به ریشه اش زده ایم و در خاک دلهامان تخم نفرت کاشته ایم .مما معنای حقیقی عشق را از میان برده ایم .بی انکه بدانیم عشق هنوز هم با یک نگاه اغاز می شود .بی انکه بدانیم افق عشق وسیع تر از چشمان ماست .هر عشقی زا با غروبی می پنداریم در حالی که وقتی خورشید عشق طلوع کرد دیگر غروب نمی کند .ما عشق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 16:33
اول اینکه عید همگی مبارک بعدشم یه شعر راجع به عید خوندم گفتم براتون بنویسم یکمی زیاده اما به خوندنش می ارزه : چگونه عید کنم فردا را؟ می گریم اینبار نه برای خود نه فقط برای فرشتگان کوچکی که نا خواسته اسیر زندگی شدند می گریم زار میزنم امشب اخرین روز زمستان را چگونه عید کنم؟ فردایی را که ذستان کوچک هزاران کودک معصوم به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 19:53
. قظره های بارون به شیشه می خوردن .صدای باد که از لای پنجره زوزه می کشید تمام اتاق رو پر کرده بود.جولوی ایینه نشسته بود و موهاشو شونه می کرد .نور شمع سوسو می کرد.صورتش خوب دیده نمی شد وقتی که دقت کردم دیدم اشک از چشماش میاد اره داشت گریه می کرد و با خودش حرف می زد.گوشامو تیز کردم ببینم چی می گه .می گفت: من محکوم به...