دستم نه ؛
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد!
نمی دانم چرا
وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه نشین
نگاه می کنم؛پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک کدام کبوتر است؛
که در بام تمام ترانه های تو
رد پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم
لبخند می زنم
و می بارم!
حالا از خودت می پرسم! عسل بانو!
ایا به یادت مانده انچه خاک پشت پای تو را
در درگاه بازنگشتن گل کرد؛
اب سرد کاسه ی سفال بود
یا شورابه ی گرم  نگاهی نگران؟
پاسخ این سوال ساده؛
بعد از عبور این همه حادثه در یادت مانده است؟
کبوتر باز برده ی من!                                               (یغما گلرویی)
                                     ***
تنها  فکرتو رنگ پر رنگ لبخند رو روی لبهایم نشاند و تنها فکر تو کویر چشمانم را تر کرد.
و من خاطره کم رنگ و خاک گرفته ای در لا به لای کوچه های ذهن  تو هستم .و بدان که با بارش باران من و پنجره گریه می کنیم
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:00 ق.ظ http://banderblog.persianblog.com

سلام. وبلاگ گروهی وبلاگ نویسان بندرعباس شروع به کار کرد.

فرامرز سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:19 ق.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام ... ...وقت کردی لينک منو بزار نميميری که ....زندگی ما آدمها تمامش حس غريب بودن است ...چه بر خاک باشيم ...چه يادی در دل ...يا عکسی بر طاقچه ...شعر قشنگی رو انتخاب کردی

یاسمین سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 07:38 ب.ظ

هاجر سلام
می خوام باهات حرف بزنم از روسیه از آدمایی که تو گوشه گوشه این خاک غریب با این امید زندگی میکنن: که خدا هنوز از انسان نا امید نیست
هاجرم! آسمانی بمان
اگه هنوز یاسمینی را که رفت یادته برام میل بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد