چشم هایم را می بندم و در پشت پلکهای بسته ام به خود خودم فکر می کنم.به دور از دغدغه و هیاهو در سکوت و رهایی و خلاء به خود فکر می کنم . به خود جا مانده در خاطره ها به خود ساده ام.به خود خندانم .به خود گم شده ام فکر می کنم به اینکه در کجای این راه تاریک خود را جا گذاشته ام.به خود کودکیم و حس می کنم که گاهی دلم برای خودم تنگ می شود..
نه از روحم ؛نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم.....
***
بیا بگشای در؛ بگشای دل تنگم....
با سلام
با تشکر از قطعه ی زيبای شما اميدوارم که روز به روز با بيان اين احساسات زيبای خودتان روحی آزاد در من ايجاد کنيد
با تشکر : دوستدار شما -- سعيد
سلام.
متن بسیار جالب و دلنشینی بود. واقعا لذت بردم.
خوشحال مسشم به ما هم سری بزنید.
موفق و برقرار باشید.
سلام هاجر جان
متن زیبایی بود.................
می دونی مشکل آدمها همینه که خودشون رو از یاد میبرن..... خوش به حالت که هنوز به خودت فکر می کنی و هنوز اون قسم بیدارت ( وجدان ) زنده است
موفق باشی
سلام ..خوب هستی ...زیبا بود عزیز ...شاد باشی
منم خیلی اوقات دلم برای خودم تنگ میشه خصوصا این روزها که به خاطر اشکان گاهی حتی وقت نمی کنم خودمو تو آینه ببینم!!! راستی آپ کردم با عکس اشکان...