لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.
گلها انار شد داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند .انار کوچک بود .دانه ها تر کیدند.انار ترک برداشت .خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت:را رسیدن فقط همین بود
کا فی است انار دلت ترک بخورد
*****
salam hajar jan neveshteye zibaii bood kash anar dele hichkas tarak nakhore
چقدر قشنگ بود... دلم هم این وسط انار خواست!!!
من که دیگه مزرعه انارم هم خشک شد....
و شهر هفتم عشق... خلوت ترین مکان جهان بود.
اما تو ساکن این شهر بمان.
در این روزگار بی لیلی من هم از لیلا خواهم نوشت
چیزهایی هست ، که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم از سایه برگی در آب:
به ما سر نمیزنی خانوم خانوما...