بعد از کلی اومدم.اخرین بار فکر کنم ابان ماه بود که نوشتم . چقدر میگذره نمی دونم .حوصله حساب کردنم ندارم.دیگه دوست ندارم از غم و غصه و دلتنگی بنویسم.اینا همیشه هستن.باید باهاشون کنار بیای و نزاری که بهت مسلط بشن.می خوام از شیطنتام از سوتی اهیی که میدم بنویسم.می خوام همونجوری که بیرون هستم تو وبلاگم باشم.یه هاجر که به خندیدن و شیطنت معروفه نه یه ادم دپرس و افسرده.اگه بخوام همه ی سوتیا و شیطنتام و بنویسم یه کتاب میشه اخرین سوتیی که دادم تابستون بود:
رفته بودم کیف بخرم.جایی که رفتیم طرف اشنا بود و مارو از کلی وقت پیش می شناخت.توی حال و هوای خودم بودم که یه کیف بگیرم جادار باشه و جواب حجم کتابام و بده.بعد فروشنده (توی همون حلی که بودم ازم پرسید:((خوب خانم تو چه کلاسی کیف می خوایید))منم خودمو
گرفتم و با حالت کاملا جدی گفتم:((سوم دبیرستان))یارو خندش گرفت اما نخواست من بفهمم ضایع کردم با یه ذره مکث گفت:((اها...))مننم یه ذره فهمیدم سوتی دادم اما وقتی خوب فهمیدم که برادرم منو کشید کنار گفت:((اخه اسکل جان ...برای اون چه فرقی می کنه تو کلاس چندم باشی؟...))من تنازه فهمیدم خیلی زشت شده.تا اخری که اونجا بودیم بیرون مغازه وایسادم .به هر کی گفتم به من گفت (با توجه به سوتی های دیگه م)تو خدای سوتیی.نمی دونم چرا اما گاهی یهو یه چیزی می گم که اسمش می شه سوتی!!و همه جا پخش می شه
بامزه بود
به ما هم سر بزن
سلام .بابا سوتی ..من واسه این نوشته تو چه نظری بدم آخه ..جز اینکه بگم حواستو جمع کن تا دیگه سوتی ندی ...شاد باشی هاجر جان
وای منم خیلی اوقات سوتی میدم ولی خواهر وسطیم استاد سوتی دادنه... دیگه همه عادت کردن اگه سوتی نده تعجب میکنن... هاجر جون از آف لاینهای محبت آمیزت ممنونم...راستی چرا برام کامنت نذاشتی ؟ اوهو اوهو...
با سلام
تشکر از بلاگ زیباتون - لطفاْ اینقدر سوتی ندید دیگه - نوشتن سوتی داخل بلاگ هم خودش یه نمونه سوتی دادنه ؟؟؟
خودت چی فکر میکنی ؟
اما به هر حال خوشحالم که باز تو بلاگت نظر می دم .
با امید موفقیت
سلام عزیزم ممنونم از اینکه به من سر زدین خواستم بگم آپ کردم و منتظرم خوشحال میشم
گاهی اوقات صدای سکوت از هر صدایی رساتر است
سخت است درد خود را از دیگران شنیدن
سخت است با ستاره از نور ماه گفتن
سخت است مهربانی از آشنا ندیدن