سلام
خوشحالم وبلاگا راه افتاد موفق باشید همگی

چه برنامه هایی برای جمعش ریخته بود چه نقشه ای برای معلم روز شنبش  داشت قرار بود با داداش کوچیکش فردا برن یه دست فوتبل مشتی بزنن توپ فوتبالشو دولا کرده بود و گذاشته بود بالا سرش و خوابید چشماشو بست .اما برای همیشه بست خوابید برای همیشه ....حالا دیگه صداش تو کوچه ها نمیپیچه حالا دیگه کسی نیست که برای مادرش شیرین زبونی کنه حالا بجای اون جای گرم ونرم زیر سرش سنگه و رو صورت و تنش خاک حالا دیگه.........................
الان مامانش نشسته و اشکایی که از سرما یخ بسته رو توی توپ له شده یریزه و با دستای سرخش روی تنای نحیف و کوچیکه دو تا پسراش می کشه و حسرت یه لحظه با اونا بودنو می خوره.                                                 *** 

فقط می تونم همی نو بگم تو این جریان پیش اومده  چیزی نمی شه گفت کسی نمی تونه حتی یه ذره از احساسش رو بگه

اخر مطلب قبلیم یه چیزو یادم رفت : اینکه توی کتاب عین این چیزا نوشته نشده بود خیلیاشم از خودم در اوردم و ساختم خلاصه ببخشید

اول سلام یادم میاد توی کتاب بیگانه ای در دهکده خوندم (البته خوب یادم نیست شرمنده)که یکی به ادما فحش داد و گفت حیوون . اون یکی گفت نگو حیون چون حیونا از ادما بهترن حالا چرا الان میگم : نوشته بود که حیونا هیچ وقت بهم دروغ نمی گن .اونا بهم فحش نمی دن .خیانت نمی کنن .ازار نمی دن همو .زیراب همو نمیزنن.دورو نیستن.خلا صه خیلی چیزای دیگه اما ما ادما چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه روز دروغ نگیم نمی شه.دورویی و ریا عادتمونه.فحش که نقل دهن بعضیاس.زیراب زدن برای اینکه کار خودمون پیش بره کاره هر روزمونو.... ما ادما خیلی بدیم برای شاد بودن و لذت بردن خودمون هر کاری می کنیم کلی ادمای دیگه رو اذیت می کنیم کلی حیونارو عذاب می دیم اخه چرا ؟برای اینکه یه لحظه بخندیم ؟