یکی انگار داره قلبم و فشار میده .چشمام سنگینه. سرم داره می ترکه .صدای هایده تا ته مغزم می پیچه .می خوام صورتمو جلوی باد بگیرم که اشکامو با خودش ببره یا خشک کنه. می خوام حتی صداهایی که می شنوم و دیگه نشنوم.تازه فهمیدم که ادما همگی یه رنجایی کشیدن و دارن می کشن که کسی نمی فهمه اونارو .هیچ کس.
دوباره اهنگ هایده رو می زنم از اول:
مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه       غم با من زاده شده منو رها نمی کنه....        

می دونی چی دلم  می خواد؟دلم می خواد مثل اون باشم .مثل اون فکر کنم.مثل اون عاشق خیابون انقلاب باشم.عاشق نمایشگاه کتاب.و.....خلاصه اصلا یه جور دیگه به همه چی نگا کنم.

کسی مرا صدا می زند.از دور دست ها:صدایش خسته و گرفته است.نام مرا می خواند:صدایش نالان و گریان است.از انتهای غبار و  شب صدا می زند.:صدایش با لبخند اشنا نیست.دستان مرا می طلبد؛روحم را می طلبد وشادی قلبم را نیز.و صدایش نا امید است.صدایش تنهاست.در باد صدا می زند و صدایش اشناست.اری صدای قلبم است که مرا می خواند.

سه تار من

نمی دونم  سه تار منم به اندازه من از اینکه  می نوازمش  شاد میشه یا خوشش می یاد؟خیلی خوشم میاد ؛از به ارتعاش دراوردن سیمها؛از حرکت انگشتام روی دسته ی  استخونیش.اصلا یه حالیه .صداش جادویی.دلم می خواست سازم مثل تار چاق بود.اخه خیلی زیادی ترکه ای.
وقتی اخر شب بعد از اینکه کلمه های کتاب چشمام رو خسته کردن؛سازم رو بغلم می گیرم و شروع می کنم زدن صداش با صدای باد قاطی می شه .اونقدر میزنم تا صدای داداشم از اتاق بغلی میاد که غرغر می کنه و می گه هاجر بسه دیگه ....اما کیه که گوش بده.تا خودم و سازم خسته نشیم ول کن نیستم.

حرفهای ما هنوز نا تمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از انکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی ....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود
                                           (قیصر امین پور)
***