چه برنامه هایی برای جمعش ریخته بود چه نقشه ای برای معلم روز شنبش  داشت قرار بود با داداش کوچیکش فردا برن یه دست فوتبل مشتی بزنن توپ فوتبالشو دولا کرده بود و گذاشته بود بالا سرش و خوابید چشماشو بست .اما برای همیشه بست خوابید برای همیشه ....حالا دیگه صداش تو کوچه ها نمیپیچه حالا دیگه کسی نیست که برای مادرش شیرین زبونی کنه حالا بجای اون جای گرم ونرم زیر سرش سنگه و رو صورت و تنش خاک حالا دیگه.........................
الان مامانش نشسته و اشکایی که از سرما یخ بسته رو توی توپ له شده یریزه و با دستای سرخش روی تنای نحیف و کوچیکه دو تا پسراش می کشه و حسرت یه لحظه با اونا بودنو می خوره.                                                 *** 
نظرات 1 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:34 ب.ظ http://golemina.persianblog.com

salam.... hadeseye dardnaki bod. va faramosh nashodani on bacheha che farghi ba bachehaye ma darand . man ke farghi nemibinam :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد