من

هاجر  ٣٢ سال تمام 

ادمها منتظر روز زاد روزشان هستند، یا نه

به اطراف نگاه میکنم کمتر شبیه قبل است. هر سال شبیه سال قبل نیست، اما امسال دگرگون است. من در جای دیگر، مکان دیگر و قطعا در زمان دیگری و با ادمهای دیگری هستم.

و ادمهای اطراف در رفت و امد. بعضی میمانند و بعضی توقف کوتاهی دارند و بعضی نیامده میروند. و بعضی میمانند برای همیشه. اما همیشه، ابد، شاید وجود ندارد.و چقدر ما ادمها دنبال همیشه ایم. چیزی یا کسی که برای همیشه باشد. عمر این همیشه ها تا کی است؟ به هر چیز که بخواهد همیشه باشد چنگ میزنیم. اما ادمها  میروندو تو بارها خداحافظی را  تجربه کنی.

امسال فرق داشت، خیلی فرق. کسی که همیشگی بود، دیگر نبود. کسی که فکر میکردی همیشه تا ابد هست، احساسش، نبود. نبست. کمی طول میکشد تا باور کنی. اما بالاخره باور میکنی. مثل وقتی طوفان می اید، از پی ممکن است حا به جا کند و با خود ببرد. و وقتی برد، اول مبهوتی، بعد که از بهت بیرون می ایی، میبینی، در نیست، پنجره نیست، پرده نیست، نور نیست، استکان چایی ات نیست، بستر دو نفره است نیست، لباسهای دو نفره ات نیست.... و صدا میزنی... کسی نیست. هیچ صدایی نیست

و میفهمی او که همیشه قرار بود ( شاید به قرار میان ادمها) همیشه باشد، نیست

اینجاست که میفهمی عبور میکنی... میفهمی در این دنیا هم میمیری و زاده میشوی که از نو بسازی.... هر چند رنجوری

اما هنوز تا زاده شدنم راه زیاد است. اینبار برای زاده شدن خودت تصمیم میگیری. اگر صبر نکنی جنین ناقصی بدنیا می ایی. که اینبار تا دوباره ای دیگر باید ناقص باشی. اینبار جنینی هستی پر از زخم و شکستگی از طوفان و تنها رها شده. نه میتوانی فریاد بزنی چون به کسی نمیرسد، نه خودت و روحت در جسم سالمی هستی. حتی روحت مچاله است. اما صبر کن. مثل همیشه ای که فکر میکردی اگر ادمهای الان را زمان، مثل طوفان به دفعی جا به جا کند در جزیره ای چه میکنند؟ از نو میسازند

وسط این از نو ساختن ها...برای ساختن شروع میکنی دویدن و اسباب مهیا کردن، ( بدن تب دار مریض) ، گاهی ادمها با تعجب این حال دگرگون را نگاه میکنند، گاهی به شطحیاتت میخندند، گاهی افسوس و غصه میخورند، گاهی نوازشت میمکنند و مرهم میگذارند.... اما باز خودت هستی

بگذار بگویند اما ... انقدر خودت را با این اسباب مشغول میکنی که خود نحیفت و ترمیم زخمهایت میماند. و خودت گم میشوی. وسایل را هم کنار بزن. اول خودت بعد مهیا کردن اسباب اب برده

امسال تولد است. تولد تنهایی. " به مدت نا معلوم". عجله ای نیست

فعلا این مقدمه ای است برای همان جزیره و من و خدا.... فرصتی که کمتر برای کسی مهیا است

پس شکر انیس و مونس و اغوش من در تنهایی و ظلمت... 

از این فرصت دوباره ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد