سالی که گذشت انقدرررر بی رمق شدم و درد کشیدم و میکشم که رمقی برای لبخند سال نو نیست....
اما
دلخوش بودم به ادمهای گذری ناخوداگاه خوب غریبه که به کارم کمکی کردند
شکر خدا
خواستم قاصدکی و کبوتر همیشه ات را دستم بگیرم و بین باد رها کنم....
اما
چنان ریشه ددی که شاید باید قلبم را جدا کنم
با اینهمه
زمان رفته....
با اینهمه
بین اینهمه ادمها و حرفهای مصنوعی
تو کجایی
بین اینهمه
تو کجایی؟
من اینجام
هنوز ایستادم....
خاطرات این روزها
کجا نوشته و ثبت شود
چه حسرت دردناکی
بین اینهمه
تو کجایی؟
بین اینهمه های تو و شلوغی های تو
من کجا بودم و هستم؟
تو هنوز
وسط نفسهایی
و در دلم هیچ ارزویی هیچ انتظاری هیچ صدایی هیچ.... نیست
و قلب رنجورم بین ابی تنگ قرار گرفته
و تنم مثل گنجشگک باران خورده ی طوفان زده ی خیس...