نه که ادمی باشم که دائم توی گذشته سیر کنم اما مثل همیشه : سال پیش همین موقع در غربت ...دغدغه ی خونه تکونی تنها اتاق مورد استفاده از یه خونه ی دوپلکس 4 خوابه رو داشتم . من بودم که اگر حتی احساس دلتنگی و غربت می کردم باید انقدر محیط رو شاد می کردم که عید دو نفره مون خوش بگذره.... وقتی برای خرید شب عید رفتیم هیچ چیز بوی عید خصوصا توی تجریش و نمی داد .... عید شد...اولین و زیبا ترین عید ما ...و من باز همین موقع ها بود که یادی از سال گذشته( 2 4 سال گذشته)کردم.: تجریش شب چهارشنبه سوری . واقعا نمی دونستم عیدی چی باید بگیرم تاماهی قرمز و یه کاکتوس توی یه پاکت ابی با پاپیون ابی کمرنگ .ما هی ها مثل ما دلهره داشتن ..."می رسیم نمی رسیم چی میشه ....تا خدا چی بخواد" خدا خواست ما رسیدیم ... گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست ما رفتیم دنیای بی روح غربت رو تجربه کردیم عید رو با حضور هم و با عکس خانواده هامون جشن گرفتیم . ما برگشتیم و حالا بازهم عید رو با هم اما با حضور حقیقی خانواده هامون جشن می گیریم .کسی چه می دونه خورشید که این دورم زد سیب "ما" کدوم وری می چرخه؟اما هر وری که به چرخه زیر سایه ی خدا می چرخه . ...خدا من و تو.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد