. دستها همچنان خالیست . دستهایم به ناکس دراز نشد. دستهایم هم غرور داشت  اما ... وقتی بلند شد دید غروری نیست ... چون برای کس بلند شد. دستهایم سننگین بود  . دستهایم هم بی تابی می کرد.شوریده شده بود... بلند شده بود سنگین به سوی کسی. و اما دلم  :پر از بی تابی؛ بی تابی اش را به دستهایم داده بود شوریگی اش را. دلم وسط دستهایم  با دل دستهایم یکی شده مشتاق و بی قرار انتظار نیم نگاهی از تو داشتند. چشمهایم ؛چشم دستهایم چشم دلم نگران به سمتی که بلند شده...و هنوز این دستها و دل بلند است به سمت نور به سمت روشنایی به سمت تو....تو یکتای بی همتای من

****

من برگشتم به دنیای زیبای خودم دنیایی که مدتی هر چند کوتاه انقدر از ان دور شده بودم که.... فراموش کن... شکر که هنوز دلم ره ای می بیند. (شاید ذره ای می خواهد ببیند و می فهمد)

                                      (خوشا به حال ما که خدایی چو تو داریم)

نظرات 1 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

سلام پیشکسوت.
چه پشتکار و علاقه ای از سال ۸۲ تا الان داری می نویسی امیدوارم منم بتونم اینطوری باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد