اکنون روزهایی سپری می کنم که پر از شور شیرین است.اکنون من دلم دستهایم به وسعت کسی عظیم شده است.اکنون چشمهایم پر از اسمان است.و وجودم پر از.... ~پر از.... نمی دانم تو که می دانی کلمه بگذار.(اگر کلمه در خور پیدا می کنی!).

وسط روزها ایستاده ایم .دنبال چه می گردیم نمی دانم.روزها غریب شده اند. (روزگار غریبی است نازنین!!!!).گاهی غربتش پیچکوار می پیچد دور دستهایم تا ننویسم.دور چشمهایم تا نبینم.و حتی از پیچ و تاب گلویم پایین می رود و دور قلبم می پیچد تا حس نکنم...

ولی من از هراس این غربت ؛ غربت نگاهها غربت حرفها؛ به جایی پناه می برم.به چشمهای کسی به دستهای کسی....کسی....کسی.....

من و تو پناه می بریم به اغوش کسی... کسی بی مانند....کسی بی هیچ کس...... کسی که مثل هیچ کس نیست.اصلا کس نیست...وجود است....وجود.....

                               

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی
نه چون کارت به تنگ افتد خدا از جان و دل خوانی


شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد