و من از روزنه ی تنهایی پر هیاهوی خود به ازدحام بیرون نگاه می کردم و از این روزنه  سیاه سفید ندیدم هر چه دیدم زیبا بود . و روزی کسی ژیدا شد که تمام این روزنه را احاطه کرد.کسی که می دید و می دانست تمام لحظه های مرا.خنده های بی دغدغه ام و اشک های پنهان مدفون شده در بالش...
نظرات 2 + ارسال نظر
یاسمن (چند قدم نزدیکتر به خدا) شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

هاجر جون سلام خیلی قشنگ بود ولی پیدا رو اشتباهی ژیدا تایپ کردی(:

رضا دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ق.ظ

سلاااااااااام.خوبی؟ میگما مطالبت خخخییییلییی زیاد بود.هر کاری کردم نتونستم همه رو بخونم.((:ولی حالا به دلت بر نخوره قشنگ بووود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد