و من از روزنه ی تنهایی پر هیاهوی خود به ازدحام بیرون نگاه می کردم و از این روزنه سیاه سفید ندیدم هر چه دیدم زیبا بود . و روزی کسی ژیدا شد که تمام این روزنه را احاطه کرد.کسی که می دید و می دانست تمام لحظه های مرا.خنده های بی دغدغه ام و اشک های پنهان مدفون شده در بالش...
هاجر جون سلام خیلی قشنگ بود ولی پیدا رو اشتباهی ژیدا تایپ کردی(:
سلاااااااااام.خوبی؟ میگما مطالبت خخخییییلییی زیاد بود.هر کاری کردم نتونستم همه رو بخونم.((:ولی حالا به دلت بر نخوره قشنگ بووود مرسی