دیده شود یا نشود!

مهم نیست بخوانند یا نخوانند. دلتنگی حرف جدیدی نیست . جذاب و پر طرفدار هم نیست. چیزی که چنگال در گلویت در قلبت فرو میبرد، جذاب نیست دوست داشتنی نیست! 

فکر، فکر، فکر... اطرفام پر از عزیزانی است که کوچکترین اخم ابرویشان تمام فضای فکرم را به لحظه ای اشفته میکند و تمام دغدغه ام هستند. 

اینجا جای امنی است، غریبه است، اشنا نیست که به نوشته هایت عجیب و غریب نگاه کنند و پشت سر نوشته هایت حرف بزنند. اینجا مجازی مجازی است. خودت هم اینجا مجازی هستی. 

این افکار شلوغ و مجازی اینجاراحت غوطه میخورند. این افکار دغدغه ی همه چیز و همه کس را دارد جز همان کسی که باید داشته باشد. دلواپس همه کس میشود جز... 

چه میشود گفت. خوی ادم طور اینجور است،هر کس برود فکر دنبال او می رود. هرکس باشد و به تو نگاه کند و حواسش به تو باشد، از او غافلی!  

گفتم شاید اینجا این دلواپسیهای دو روزه ، تمام شود،برود، تا فکر کنم به....همان که هر لحظه از من به من نزدیک تر است.




مهر با بوی ابان

فکر میکردم ساعت ها خواب عمیق از این درد کم میکند و مثل همیشه سرم بی وزن میشود. اما... نشد! سرم ، نه سرم نه. فکرم درد میکند که حتی خواب علاج نشد. روی صندلی نشسته ام و به دیروز، به روز قبلش، به روزهای روزهای روزهای قبلش ، به دوسال قبل، همین روز فکر میکنم. دلم هم سنگین میشود، مثل سرم. 

دوسال قبل... عید قربان، روز عرفه، ابان بود. امروز مهر است ولی همان طعم تلخ ابان دو سال قبل را دارد. دردی که شروع شد و هیچ مسکنی حتی ارامش نکرد. 

دردش انقدر ملموس و نزدیک است که انگار الان همان لحظه های شکستن است. وقتی درد معنای تازه ای گرفت. 

همچنان نشسته ام. نور بی رمق عصر مهر کمی این تاریکی را روشن میکند. ولی فکرم هنوز درد میکند!

خیلی خاک گرفته....مهم نیست....همه ی جاهایی که می نوشتم خاک گرفته...دفترام...کاغذای یادداشتام... نوت موبایل و.... ام. اینجا هم روش... این روزا دیگه کی حوصله داره بنویسه.... شاید دچار پیری زود رس شدم.

-مگه پیرا چیزی نمی نویسن؟

-نه! حوصله نوشتن ندارن....اصلا کلا حوصله ندارن. نه حرف بزنن. نه بشنون. نه بنویسن.

-پس ادمای پیر دوست دارن چی کار کنن؟

-سوالایی می پرسیا؟!

- اخه تو میگی دچار پیری زودرس شدی!

- مثلا همین... حوصله ندارن کسی بهشون گیر بده و هی سوال پیچشون کنه...

-دیگه دوس دارن چی کار کنن؟

-چه می دونم!

- خوب بگو تو چی کارا می کنی؟ شاید فهمیدم آدمای پیر چی کارا می کنن.

-الان دلم می خواد فرار کنم برم بخوابم...

-راس میگی....ادمای پیر دوس دارن همش بخوابن!

-بهت که گفتم دچار پیری زودرس شدم!

-اره شدی....داری تلقین میکنی...چون هنوز خنده هات فرق می کنه....خنده هات هنوز از ته دلته...پیرا حوصله خندیدنم ندارن!

-پیرا خودشون تو خلوت خودشون به خودشون گیر میدن...مث من و تو الان....

-یعنی واقعا پیر شدی؟! نشدی بابا! نشدی...فقط گیر دادی به من و پیر شدم پیر شدم راه انداختی....من که توام ...توام که منی... من که پیر نشدم. بیخود بهم تلقین نکن...

روزهای زیادیه نیومدم اینجا! حرف هست زیاد هست... نای گفتن نیست...گفتن و گفتن و نوشتن و نوشتن علاج نشد که نشد حالا مگر سکوت علاج شود. وقتی باد مخاطب باشد خوب است اما علاج نمیشود دردی. پس سکوت باید کرد. حتی منبع درد هم گم شد! اما درد نرفت! درمان کجاست؟ نمیدانم! از این دنیای پیر و کهنه و تاریک هیچی هیچی نمی خوام

ارغوانم انجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد میگرید

ارغوان این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما می اید

ارغوان تو برافراشته باش

تو بخوان

اینجا اینجا خیلی خسته و تنها شده، ساکت و سوت و کور. غمگین! اومدم سری بزنم شاید هردو حالمون بهتر بشه هم . شاید اینجا این صفحه از تنهایی در بیاد! حال هردمون گرفته است می دونم باید بیشتر  اینجا بیام