-
غربت مهاجرت
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1403 01:19
ایران خانه ای داشتم خانه ای ساختم کاری ساحتم آتشی بود زیر خاکستر که زبانه کشید و سوزاند و رفت همه آنچه که ساخته بودم قصد کردم از این ناامید جا بروم به دیار و جغرافیای دیگر . تهران غریب شدم غریب و غریبه و غربت تهران گلویم را گرفت در تلاش و صبر برای مهاجرت چند سالی در خانه ی پدری ماندم و خط زندگی و تلاشهایم روی خط صفر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1401 22:39
راستش تو این نقطه که هستم هیچ کس نیست برهوت عمیقی ه . همه سایه ان. گاهی فقط میان پررنگ ن و بعد میرن. دور میشن. کاش آدمها از اول نباشن. حرفهای آدمها توی سرم میچرخه .توی ذهنم. توی دلم. گاهی آدمی لبخند من و بیدار میکنه شیطنتم رو. کاش خودم بیدار باشم... کسی نمیتونه من و بلند کنه. کسی نمیتونه بیدارم کنه. بهم بگه ببین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1401 22:24
این افسردگی عمیق که گاهی بودنش رو یادم میره و ندید میگیرمش یوهو میاد و بزرگتر و سیاه تر جلوم ظاهر میشه. با دیدن آدمها با بودن آدمها یوهو یادم میره هست. و یوهو میاد و گلوم و میگیره و من و با خودش میکشه پایین میکشه یه انتها میکشه یه ته میکشه جایی نمور.... من میچسبم به تختم... جوری که نمیتونم بلند شم. تا یادم بیاد هست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1401 00:44
مست و نه سر خوش حالی بین خواب و بیداری شبم به صبح میرسد نه امیدوار نه نا امید مثلهمیشه معلق از دور به تماشای از دست رفتنها مینشینی که باید ذره ذره از خودت جدا کنی از هر آنچه که میخواستی بازهم دور شدی دور افتادی آرزوها و خواسته های دور دست دور افتاده. راستی چرا اینجا اینهمه از آدمها هراسناکم چرا من که به دل پذیرای...
-
جغرافیا
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1401 23:37
حالا دو ماه و چندی است که اینجام. حتی یک روزمم ننوشتم که حالم از چی به چی تغییر میکنه. اندوه تنهایی آدمهای اینجا که یک گذشته را دفن کرده اند و از جغرافیای قبلی جز خاطراتی محو و دردناک دارند و شروعی در اینجا که آن هم کم دردناک نیست، من رو به چاه تاریکی فرو میبره و حجمی از تنهایی آدمها روی قلبم سنگینی میکنه. - تو هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1401 15:28
امروز فهمیدم من که تقلای رفتن و در بی مرزی قرارگرفتن دارم، پس از آن، تنم و روحم باید در شهری ساکن باشد . نه برای تکاپوی مجدد و بی اندازه. بلگه برای خوابیدن برای آرامش برای اینکه روحم کمی آرام بگیرد و بخوابد در سکوت. و بعد که احیا شد مجدد پر بکشد و در جغرافیایی سیر کند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 فروردینماه سال 1401 00:15
خانه خانه خانه آنجا که بودم و بعد از آن هیچ جا نبودم حالا باید دوان برم سمت مقصد و جایی نامعلوم نا کجا اباد برای بدست اوردن چیزهایی گوش کن من همسفر میخواهم که تکیه کنم و سفر کنم که جلو بروم اما بروم بعد که توشه و کوله ام پر شد برگردم خانه ی حوض دارم را شمعدانی بچینم اما تو بگو تویی که از من پرهیز کردی و ندیدم گرفتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1401 20:24
بر بستری که سر میگذارم که هم سری نیست که همدمی نیست و من که از این بستر توان تن بلند کردن ندارم و من که تنم مثل تکه ی سیمانی به تخت چسبیده منی که باز باز باز تمام دل و توان و هر آنچه که بود رو روی سینی ریختم و باز تنها شدم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 23:41
دیوار شب: کنار چایی پر رنگ تلخ یک حبه قند میذارن باهمه با هم وقت چایی چه وقته؟ صبح که حوصله نداری و چشمات از خواب تازه باز شده عصر که خسته ای وقتی که میخوای بشینی و فارغ از عالم و آدم با کسی دقت کن با " کسی" یک فنجان چایی بخوری چایی بهانه است اما خودش اصل است اصل چی؟ تلخ و شیرینی هر لحظه ی اتفاق ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 01:29
دیوار نوشته های شبانه وقتی که خوابی : امروز که در عمارت سعد السلطنه قدم میزدم فکر کردم چقدر این در و پنجره ها این سکوت خانه ی عجیب برام آشناست دور خوردم در ذهنم جایی را دیدم .... جاهایی را دیدم .... که دلم آنجا قفل شده بود من جا مانده بودم من و خنده هایم بین گرمی و آفتاب و محبتی..... بین پنجره های رنگی .... و باز آرزو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 01:28
به جای حرف زدن بوسه میزنی ... میدانی بوسه گاهی علاج است گاهی خود زخم است گاهی علاج است گاهی خود زخم دست بوسه بسته بر آن که کجا مینشیند معنا میگیرد بر چشم روشنایی میدهد نگاه تازه میدهد جلوی افتادن اشک می ایستد بر گونه نوازش گرم لبها روی خنکی گونه است اشک افتاده را پاک میکند اصلن از اصل میبرد انگار اشکی نبوده بر لب اخ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 01:27
به تاریخ شروع سال ۱۴۰۱ سلام بر سال بر ماه و بر روز از آن روز که خاک آدمها را بهم آمیختند از آن روز که خانه ای بود که وادی امن من شد چشم میبندم و باز میکنم و از لب شکرانه ای رد میکنم که "هست" بودن ها را شکر میکنم و گرچه دور ولی غایب از نظر را به خدا می سپارمش و بلندتر پرواز میکنم تا آبی آسمان از کوچه های خاکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1400 00:54
بگو بگو چی تو رو نگه میداره چی پای دلت رو جایی سفت میکنه که از موندن نترسی ؟ چی؟ امنیت.... حس کنی امنه.... هواتو داره نترسی درستش کنی بگه نترس به من اعتماد کن.... حتی همین کلام... گاهی به همین کلام هم دل تو گرم میشه.. انگار یکی بگه نترس من هستم.... نترسی از اینکه کاری کنه تنها بمونی و احترام دلت و حریم بینتون شکسته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1400 14:25
خدایا خونه ی من کجاست کدوم جغرافیا دلی که دلم رو ببره و دلش رو ببرم کجاست بنویسم شعر بنویسه ارووم شم توی چشماش لونه کنم چرا کارام جلو نمیره چرا جون ندارم هیچ کاری کنم چرا تو کار بی اعتبار شدم هیچ خروجی ای ندارم از این بی هویتی کاری خسته ام بهم جون بده انرژی بده کار کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اسفندماه سال 1399 18:17
میبینی؟ من در بی مختصات ترین جای زمان و مکان ایستادم. هر سال این موقع مراسم . و حالا چند سال تنهام.از اخرین خاطره ای ناخوش بودم. حالا خودمم. حالا ببینم؟ از اون روزها و یاداوری ها فراری ام.از سنگینش. منتظرم... گم شدم و منتظرم.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 دیماه سال 1399 14:04
نگرد اینجا جای هیچی نیست جای عاشقانه های ارام نیست کسی برای عاشقانه ی ارام نه دل دارد نه حوصله و من بین زمین و هوا را چه کسی در اغوش می گیرد؟ هیچ کس..... دنبال کس نگرد حتی.... رویاهای در خواب هم دروغ است.... فقط از سر زیادی غذای شب است.... همانقدر تهوع اور منتظر نباش
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1399 22:18
من روی زمینم اما حرف ادما رو نمیشنوم میشنوم چرا کامل خوب دقیق ضبط میکنم من رو زمینم اما نمیدونم دقیق زمین کجاست من روی زمین سیاره ی خودم و دارم هر شب میرم اونجا از زمین و ادما قایم میشم اینجا شلوغه هواش کثیف ه ادماش بدن بی معرفتن جات میزارن تنهات میزارن من زمین و توصیف کردم اما سیاره ی خودم و هنوز نه چون نمیدونم چه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آبانماه سال 1399 21:41
من با تو معامله کردم، من به تو پناه اوردم، من جز تو هیچ وقت کسی رو نداشتم، هیچ کس جز تو به اندازه ی تو رفیق و پناه نبود.تو دیدی دلم خوشحالی آدما رو میخواد، تو میدونی از ته دلم نمیخوام آدمی تنها باشه. اما تو میدونی عمق تنهایی و بلاتکلیفی مو که مجبورم تمام بی قراری و زنونگی مو درونم سرکوب و قایم کنم. من ترسیدم، سرکوب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1399 21:20
حالا.... این سال غریب که غربتم گلوم و چنگ میندازه توی چهاردیواری این شهر. ادم، ادمها، اونهایی که هستن و نیستن. انتظار.... گلوم و فشار میده.... من کجای دفتر روزانه نوشته میشم؟ اصلن نوشته میشم؟! این شعر زمزمه میشه: این حال من بی توست بغض غزلی بی لب افتاده ترین خورشید زیر سم اسب شب ... در استانه ی پایان ۳۲ سالگی قرار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1399 22:34
کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد در باغ که رفتی انگورهای یاقوتی که دیدی و چیدی و خوردی از یادت رفت؟ بعد که از یادت رفت که انگور تو برای بیماری شفا بود هم شهر یادت رفت و هم شفا و بیمار تو... ........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1399 01:10
یک دست میخوام که دستم رو وقتی سرده گرم بگیره یک دست میخوام که شونه هامو فشار بده که اشک رو از گونه ام با نوک انگشت پاک کنه یک دست میخوام که گاهی محکم بغلم کنه سرمو ارووم بزارم و ساعتها بخوابم پشتم گرم باشه اما نیست و دارم عادت میکنم منتظر نباشم منم رهگذر باشم دارم عادت میکنم خودم خودم و بغل کنم دارم عادت میکنم به همین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1399 18:03
یادداشت قبلی رو ذخیره نکردم برای ١ فروردین ٩٩ بود پرید! رفت! مهم نیست!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1398 22:17
وقتی هجمه ی ادمهای رفته از آرشیو سمتت میاد. ادمهایی که رفتن ادمهایی که انگار مردن و صداشون از ته چاه میاد بیرون. و دوباره روی قلبت قباری می اندازد. و اینجا درست همینجا میخوای کسی باشه که کنار شونه هاش پناه بگیری. اما نیست و این رو باید ادامه بدی تا مدت نامعلوم. وای چقدر ما خسته ایم از دوست داشتن های نامعلوم بی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1398 16:21
دارم تمرین میکنم باید یاد بگیرم بسه هرزه و هرجایی کردن حرفها . کسی دلش برا تو نمیسوزه. لازمم نیست بسوزه. مشکلات تو برای خودته و خودت مسیولشونی. بس نیست اینهمه برون ریزی کلامی؟ ول کن. اره گذشته تموم شده. اما اثرات دردش با من هست تا مدت ها. من دلم نمیخواز قرص بخورم. ولی باید بخورم. خیلی چیزا رو دلم نمیخواد اما هست. من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1398 21:03
اینجا همان حیاط خلوتی است که میام قدم میزنم و بخوام فریاد میزنم بخوام گریه میکنم بخوام گوشه ای میشینم و سیگاری میکشم و چایی و قند میخورم. اینجا نجوای عاشقانه میکنم خودم برای خودم.... حافظ میگیرم ... من غم نان نخوردم... من غم خوردم اما کنار همان چایی ام. غم را با یک قلپ چایی قورت دادم. و قند خوردم شیرین شود. ان روز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آبانماه سال 1398 11:18
من هاجر ٣٢ سال تمام ادمها منتظر روز زاد روزشان هستند، یا نه . به اطراف نگاه میکنم کمتر شبیه قبل است . هر سال شبیه سال قبل نیست، اما امسال دگرگون است . من در جای دیگر، مکان دیگر و قطعا در زمان دیگری و با ادمهای دیگری هستم . و ادمهای اطراف در رفت و امد . بعضی میمانند و بعضی توقف کوتاهی دارند و بعضی نیامده میروند . و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 23:26
حالا تو بیا برو از خاطراتم بیا برو دفن شو وسط این شهر دود گرفته بیا برو گم شو بین همونهایی که همیشه دنبال حالشون بودی و حال بد من و ندیدی بیا دفن شو بین همه ی التماسهای درد و محبت من بین همه ی تخیلات ذهن ت دفن شو بین شهوتت که افسار عاطفه ی تو رو داشت که من و زندگی و خونه و کاشانه و ارامش من و ویران کرد پراکنده شو بین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 22:11
شاید شاید شاید این همان خلوت من و توست که شروع شده خلوتی که من با تو قدم بزنم با تو حرف بزنم تو تن سرد من و در اغوش بگیری تو در گوشم نجوای محبت کنی تو تمام من رو در بر بگیری با تو تمام خیابانهای شهر رو قدم بزنم تو بهترین منی تو عزیزترین منی تو وجود منی تو سرور و خالق و محرم و مرهم منی تو خلوت من و نجوای منی سرم به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آبانماه سال 1398 18:37
چه دنیای بی اعتبار بی رحمی نه به اغوشی امیدی هست نه به کلام دلنشینی گوشم از حرفهای هرزه ی تو خالی پر است تنم ارام نمیگیرد.... قرار من کجاست تا کجا به دیوار سرد اتاق تکیه کنم و خوابم ببرد من که دست به دل خودم گذاشتم و بلند شدم. من که التماس محبت هیچ کس نکردم ... اما تا من نزدیک شدم همه از من دور شدن. هوا سرده نمیخوام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آبانماه سال 1398 15:38
کسی نیست اینجا چاه من است حرف بزنم و صدایم را اب بشنود بین زمین و هوام جایی که ادمهای حقیقی میبینی و مجازی خدا خیلی تنهام و خیلی بی قرار و نا امن عالم جز اینه ی تجلی تو نیست .... دستهای کسی نیست تنم رو در اغوش بگیره و امن باشه حتی کلام امنی نیست.... و تو کجایی من رو به اون سر مرزها پرواز بدی تنها در اغوشت