ایران خانه ای داشتم
خانه ای ساختم
کاری ساحتم
آتشی بود زیر خاکستر که زبانه کشید و سوزاند و رفت همه آنچه که ساخته بودم
قصد کردم از این ناامید جا بروم به دیار و جغرافیای دیگر
. تهران غریب شدم غریب و غریبه و غربت تهران گلویم را گرفت
در تلاش و صبر برای مهاجرت چند سالی در خانه ی پدری ماندم
و خط زندگی و تلاشهایم روی خط صفر ماند و در انتظار مهاجرت .
خانه ی پدری امن بود
بی اتفاق سالها میشد آنجا ماند در سکوت و سکون
آدمهای اطراف آماده ی دریدن بودند طوری که روزهایی حس میکردم این شهر ناامن ترین است. دلهای بی صاحب و بی رحم پی لحظه ای خوش کذرانی روحم تکه تکه شد.
تهران گرفته ی دود گرفته ی خاکستری سیمانی نفسم را میگرفت
نه کاری که درآمد چشم گیری داشته باشد نه امنیت شغلی و روانی.
تلاشهایم بی نتیجه میماند،
قلبم شد سرخوردگی و سردی
شهری که خانه و زندگی من را گرفت و دیگر هیچ شد
تمام تلاشهایم سوخت و خاکستر شد
آمدم
دو سال و نیم در خوابگاه بودم و هیچ کس در این دوسال نبود
غریبه ای فقط که دنیای تنهایی م را پر میکرد و جدید بود
گاهی کوچه ها را که می رفتم حسرت به دل نگاه میکردم و اه میکشیدم که من حتی در این شهر یک خانه ندارم
سفری کوتاه به تهران و استرس های و ناامنی های اقامتم در این طرف جغرافیا
وقتی به تهران سفر کردم تمام جاها و لحظه هایی که خاطره داشتم را خواستم مرور وبازیابی کنم
وقتی هرکدام را تکرار کردم هیچ طعمی نداشت جز گس بودن لحظه!
من از روزهای زندگی نزدیک ترین اطرافیانم رفته بودم
و محو شده بودم و باز شهری که من خانه ای از خودم نداشتم!
این حقیقت بود
برگشتم که این طرف بسازم
در حصاری گرفتار شدم که فلج شدم
حقم خورده میشد
به راحتی
نادیده گرفته میشدم وتحقیر میشدم
و باز هم ادامه دادم
در این روزهای سخنم
خانه ای پیدا کردم وجاگیر شدم
و خانه ام شد امن و آسایشم
خانه ام شد راحت جانم
شبها به دیوار هاوسفق بلندش خیره شوم و آرام باشم
بال بلندپروازی هایم خسته بود
و چند باری شکسته
ولی
لنگ لنگان باید می رفتم
چندیدن تار موی سفید در سرم
به مدد قرصهای ویتامین و … سعی بر حفظ ظاهر و لبخندم دارم
خسته ام
و من در این دیار فراموش شدم