وقتی گیر کنی...

جدال بین دل و عقل و برنده ی همیشگی عقل.وقتی که عقل حاکم شود و دل محکوم .وقتی عقل پا روی دل می گذارد و سوار  شانه های دل می شود.وقتی که  عقل چوپان  شد و دل بره و از ان وقت دل  با  نی چوپان عقل می رقصد.ارام و سر به زیر هر جا عقل می رود  دل به دنبالش می رود.و دل اشک می ریزد و عقل نگاه می کند .دل شکوه می کند و دل سکوت.تابع تابع بی چون و چرا.عقل قدم بر میدارد و دل دنبالش میدود .و دل اینگونه ارام ارام میمیرد.عقل حامی دل است اما...و در این بین من محکوم ترینم وسط جدال عقل و دل...اه...اه ...که عقل دل ندارد و دل عقل. 

وقتی  هدفامو مثل اجر روی هم می چیدم وقتی با شوق و ذوق نشستم  رو به روش و  دستامو گرفت چقدر دستاش سرد بود اما مهربون بود همون روسری همیشگی سرش.اما گوشه ی چشماش چروک شده بود.نشستم برای اولین بار گفتم خیلی چیزارو .گفت صبر کن برای چیدن هدفات اینور اونورتم نگا کن.همه چی دست تو نیست... راست می گفت...

اون می فهمید که گاهی قلب ادم له می شه .می فهمید...

                             

چرا اینجوری خر شدم؟ اه اه...