سرد است . دستانم سرد هستند . می لرزم. انگار می خواهم بدوم . می دوم به این سو و ان سو به دنبال چیزی شاید .... می لرزم....

اشک هایم مرا رسوا کنید...

 

نکند بیایی و من تهی باشم؟!!

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
....
دنیای کوچکی است . گاهی انقدر کوک می شود که به تنگی می رسد. پس دنیای تنگی است. انقدر پایین می اید که کوتاه می شود. پس دنیای پایین ی است. تو در این ک.چکی نمی گنجی. در این تنگی به سختی نفس می کشی و در این پایینی سعی می کنی که خم نشوی و نشکنی.
........
روزگار غیبی است. سرد است و سرما تا اعماق استخوان تو نفوذ می کند و تو می خندی که نفوذ سرما را حس نکنی...(اما اگر یخ زدی؟!!!!)

یارب بلا بگردان

نمی شود نبینم نشنوم حس نکنم. هز جا که می روم بوی تو حرف تو.... و من چگونه می توانم.....

                                       ترک عادت موجب مرض است....