تمام تنم از یاداوری ها میلرزه

حالم چقدر بده 

من چقدر تو رو خواستم و کجاها برای با تو بودن جنگیدم.... تو ندیدی.... دلم مرد.... خشک شد... انقدر بزرگت کردم تو دلم که دوباره جون گرفت.... وقتی وایسادم عاشق شدنتت و نگاه کردم 

وقتی وایسادم برای خودم از خیانت تبریه ات کردم 

وقتی کفتم اگر الان برم بعدا من و نمیبخشی چون یه ادم لکاته از حال وهم الود تو سواستفاده میکرد... از حسرت پدر نداشته ات...وایسادم خرد شدم تحقیر شدم توهین شنیدم دیدمت 

اما وایسادم

که تو یه روز اینجور من و طرد کنی 

و حال بد من و نبینی....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد