من صدای نا میزان این تصنیفم خواب الوده ای میان بیداران یا بیداری میان خواب الوده ها من غریبه ای میان اشنایانم بی رنگی میان اینهمه رنگ ناشکیب و صبور افتاده و ایستاده و باز هستم.... چرا هستم؟ بنابر: حکمت قسمت مصلحت و اینها بود که من هستم و امدم و هستم و می روم به جایی دور انتهای این دنیا غرق سفیدی جایی که چیزی نست هیچ در هیچ مملو از هوا سرشار از صبح و خورشید جایی بدون ثانیه.... اما.....کجاست؟ شاید شاید بیهوده می گردم شاید انجا نزدیک است میان دستان پینه بسته ی کارگر پیر میان گرسنگی کودکان میان لبخندها میان معصومیت چشمان دخترک میان صورت پر چین پیرزن و زیبایی همینجاست و من بیهوده می گردم. میان دلخوشی های رنگارنگ و ساده زیر نور مهتاب و اسمان بی ابر و اگر هنوز دلی خوش نبود عشقی در دلی نبود دنیایی نیز نبود(هر چند کوچک و ساده) و هر روز میان هیاهوی تلخیها لبخند با چراغی در دست می خندد و بهانه ای برای خندیدن هست و ستاره ای برای درخشیدن این است دنیای پر از خورشید و من ان را دوست می دارم.....
سلام خوبین مثل همیشه زیبا بود و البته گنگ گنگ بود اما نه از اون جهت که منظورت رو نمیشد فهمید یا دردت رو نمیشد حس کرد گنگ بود چون تصور دنیای خیالی تو و آمال و آرزوهات کمی مشکل بود و هست دنیایی پر از غم دنیایی سراسر تنهایی تو کهکشانی پر از ستاره نمی خوای بلکه یک ستاره می خوای یا ستاره ای می خوای که بین مابقی ستاره ها از همشون نورانی تر باشه چرا هستم سوالی که اکثر ما که چی بگم همه ی ما از خودمون پرسیدیم و البته هر کدوممون یه جور خاصی برای خودمون معنیش کردیم اما معنی ای که شما کردین خیلی کلی هستش حکمت قسمت مصلحت راستش خیلی سعی کردم بفهمم که چرا ممکنه یکی خودش رو تنها احساس کنه یا به قول خودتون خیلی فهمیدن اینکه من غریبه ای میان آشنایانم برام سخت بود.اما چیزی که من حس کردم این هستش باران میبارد مردی زیر بارن با چتری مشکی می رود زنی با چتری رنگی از آنسو می آید کودکی با آغوش باز و لبی خندان در حالی که فرفره بار به خود می پیچد و قهقهه می زند زیر باران است منظورم رو فهمیدین سعی کردم مثل خودتون به سوالتون جواب بدم یعنی گنگ اما مفهوم تضادی رو ساختم که از نوشته ی شما الهام گرفتم تضادی ناشی از نامفهوم بودن بین تمام مفهوم ها راستی یه جورهایی نوشته هاتون بوی نوشته های دکتر شریعتی و نیچه رو می ده که البته چون من از هردوشون خوشم میاد بسیار با نوشته هاتون حال میکنم بازم هست اما حال نوشتنش رو ندارم مگه نه دوست داشتم کاملا نقدتون کنم موفق باشین و همیشه سربلند و البته مفهوم بودن رو هم اخرش پیدا کنین من پیداش کردم اما برای خودم قابل فهمه مگه نه بهتون میگفتم بای
Hail Hajar ghashang bood say dar tafavot toosh dideh mishod amma ageh enteghad paziri bayad begam az yeh abaadi klisheh ee bood amma baz migam vaghean ghashang bood vali khob bayd hadaf az nveshtan va weblog zadan moshakhas basheh ta matlab zibaeeyeh khodesho bish az pish jelveh kone dar kol movvafagh bashi say kon hadaghal to edameh bedi ta jaee keh mitooni Cheers
شعر خیلی زیبایی بود... خیلی زیبا... چقدر دلگرم کننده است وقتی می خوانم که: میان دلخوشی های رنگارنگ و ساده زیر نور مهتاب و اسمان بی ابر و اگر هنوز دلی خوش نبود عشقی در دلی نبود دنیایی نیز نبود(هر چند کوچک و ساده) :) بیهود می گردم... کسی چه می داند... شاید هم بیهوده نمی گردم... به هر حال از نگشتن که بهتر است... اینطور حداقل امیدم را همه جا جار می زنم... شاد باشی :)
این است دنیای پر از خورشید ....ولی تاریک...
هاجر جون دلم برای نوشته هات تنگ شده بود مرسی خبرم کردی.
سلام
خوبین
مثل همیشه زیبا بود و البته گنگ
گنگ بود اما نه از اون جهت که منظورت رو نمیشد فهمید یا دردت رو نمیشد حس کرد
گنگ بود چون تصور دنیای خیالی تو و آمال و آرزوهات کمی مشکل بود و هست
دنیایی پر از غم
دنیایی سراسر تنهایی
تو کهکشانی پر از ستاره نمی خوای بلکه یک ستاره می خوای
یا ستاره ای می خوای که بین مابقی ستاره ها از همشون نورانی تر باشه
چرا هستم سوالی که اکثر ما که چی بگم همه ی ما از خودمون پرسیدیم و البته هر کدوممون یه جور خاصی برای خودمون معنیش کردیم
اما معنی ای که شما کردین خیلی کلی هستش
حکمت
قسمت
مصلحت
راستش خیلی سعی کردم بفهمم که چرا ممکنه یکی خودش رو تنها احساس کنه یا به قول خودتون خیلی فهمیدن اینکه من غریبه ای میان آشنایانم برام سخت بود.اما چیزی که من حس کردم این هستش
باران میبارد
مردی زیر بارن با چتری مشکی می رود
زنی با چتری رنگی از آنسو می آید
کودکی با آغوش باز و لبی خندان در حالی که فرفره بار به خود می پیچد و قهقهه می زند زیر باران است
منظورم رو فهمیدین
سعی کردم مثل خودتون به سوالتون جواب بدم یعنی گنگ
اما مفهوم
تضادی رو ساختم که از نوشته ی شما الهام گرفتم
تضادی ناشی از نامفهوم بودن بین تمام مفهوم ها
راستی یه جورهایی نوشته هاتون بوی نوشته های دکتر شریعتی و نیچه رو می ده
که البته چون من از هردوشون خوشم میاد بسیار با نوشته هاتون حال میکنم
بازم هست اما حال نوشتنش رو ندارم مگه نه دوست داشتم کاملا نقدتون کنم
موفق باشین و همیشه سربلند و البته مفهوم بودن رو هم اخرش پیدا کنین
من پیداش کردم اما برای خودم قابل فهمه مگه نه بهتون میگفتم
بای
Hail Hajar
ghashang bood
say dar tafavot toosh dideh mishod
amma ageh enteghad paziri bayad begam az yeh abaadi klisheh ee bood
amma baz migam vaghean ghashang bood
vali khob bayd hadaf az nveshtan va weblog zadan moshakhas basheh ta matlab zibaeeyeh khodesho bish az pish jelveh kone
dar kol movvafagh bashi
say kon hadaghal to edameh bedi
ta jaee keh mitooni
Cheers
شعر خیلی زیبایی بود... خیلی زیبا...
چقدر دلگرم کننده است وقتی می خوانم که:
میان دلخوشی های رنگارنگ و ساده
زیر نور مهتاب و اسمان بی ابر
و اگر هنوز دلی خوش نبود
عشقی در دلی نبود
دنیایی نیز نبود(هر چند کوچک و ساده)
:)
بیهود می گردم... کسی چه می داند... شاید هم بیهوده نمی گردم... به هر حال از نگشتن که بهتر است... اینطور حداقل امیدم را همه جا جار می زنم...
شاد باشی :)
اگر عشقی در دل نبود......
اگر عشقی در دل نبود......
اگر عشقی در دل نبود......
اگر عشقی در دل نبود......
لعنت!!!!!
Updated...asfalt
چقدر چهرش معصوم بود
اصلن بهش نمیخورد که اهل این حرفا باشه
اون صدا اون چهره
نه اصلن ...
اشک رازی است لبخند رازیست عشق رازی است اشک دیشب لبخند عشقم بود....................