تنگ

وقتی که سال تحویل شد حس تازه ای گرفتم . پر از نشاط و شادابی شدم هفت سین دلخواهم رو چیدیم شیرینی درست کردم و... . هفته ی اول عید به مسافرت رفیتم. جایی بی نظیر به اسم دزفول. وقتی برگشتم باز هم با همه ی انرژی عرصه ی این شهر خاکستری به دلم تنگ شد. دل تنگ شدم بازهم . دلم کوچه های آجری و قدیمی دزفول رو خواست دلم آبی آب سد دز رو خواست. مخمل کوه ها درخت های تنک. دشت ها و سخره های بلند. روحم رو به چرا فرستادم. و چقدر تازه شد. آب آب زلال مهربان . آب مهربانی که با محبتش سنگ های سخت رو صیقل داده بود. آب آب زلال...

واقعا از این شهر خسته و فراری شدم... دوباره عرصه ی این شهر به من تنگ شده....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد