کاش خواب بود...!!!

فکر کنم فروردین ماه بود . یک روز صبح با اظطراب از خواب بیدار شدم . خوابی دیدم که خیلی مضطربم کرد . خواب دیدم از پنجره به خیابان ها نگاه می کنم همه جا پر از دود است و ویران مردم هراسان می دویدند و جنازه هایی روی زمین بود و تمام تلفن ها قطع ...

****

یک هفته قبل از انتخابات مردم پر از شور و هیجان ...همه رنگ ادم با یک رنگ ...خوشجال بودم....

***

۲۲ خرداد رای دادم از ساعت ۱۱ بی بی سی رو نگاه کردم ...شبکه های خودمان را نیز و ---------> قضاوت کردم

***

شنبه صبح : شهر ساکت بی حس بی رمق چهره ها درهم انگار روی شهر خاک مرده پاشیده اند 

***

شنبه بعد از ظهر رو به عصر : بی بی سی نگاه می کنیم . یکی زنگ زد : فاطمی درگیری شده....

نفر دوم:فاطمی.... زنگ زدم از فائقه پرسیدم ... راست بود...

***

رفتیم فاطمی . مردم گروه گروه اعلامیه ی کپی شده ی میرحسین را می خواندند . به سمت میدان نزدیک شدیم ورودیه وزارت کشور چند صف یگان ویژه بود . مردم کم کم دور  هم جمع شدند شعار دادند پراکنده شدند . لحظه به لحظه به تعداد موتور سوار ها و یگان ویژه اضافه می شد . مردم دوباره جمع شدند چند قدم جلو رفتند ناگهان...

از روبه رو و از بین مردم(لباس شخصی ها) حمله کردند . فرار کردیم و در ان بین که محکم چادرم رو گرفته بودم و می لرزیدم و می دویدم  دلم می خواست با تمام وجود فریاد بزنم : یا حجه ابن الحسن عجل علی ظهورک .... بغض گلویم را گرفت ... نبودنش بیشتر حس شد ...

دیدم چه جور زدند دیدم وقتی یگان ویژه به مردم نرسید با پاره اجر زد ...مردم هم دیدند و یاد گرفتند ....

و  من تا امروز چه چیز هایی که با چشم خودم ندیدم ( صدای سوت می اید از همین بالا از سرم)

****

روز به روز غربت نبودنش را بیشتر حس می کنم ... این روزها وقتی می بینم برای حفظ قدرت حاضرند هر کاری حتی خلاف دین بکنند برای رسیدن به هر هدفی هر کاری کنند وقتی قران بر سر نیزه می کنند وقتی خون هایی به ناحق ریخته می شود و می گویند نایب بر حقی !!! برای تو هست ....!!!!!!!!!!!!(صدای سوت) اشک می ریزم بدنم از اینهمه ریا و دروغ و از اینهمه ....(کلمه ندارم) اتش می گیرد . بازی با احساسات و دین مردم  می کنند وقتی به نام مولایم حسین ( که عالم عزادار اوست)‌ مردم را جمع می کنند و برای  نایب!!! سینه می زنند........... وقتی...

چقدر  حرف و درد هست برای نالیدن از این جماعت  از این بسیجی نمایان از این زاهدان ریایی از این....اینهایی که  حرمت خون هیچ شهیدی از ان ۸ سال را هم نگه نداشتند .  خواستم برای یک بار هم که شده بنویسم شاید شاید کمی ارام شوم ....و نمی خواهم   دینم کسانی که قدرت دستشان است باشند

***

چشمانت را باز نکن دنیا سیاه و دود گرفته است . باد می اید باد غارت گر دینت را محکم بگیر مبادا که غارتش کنند....


نظرات 12 + ارسال نظر
مریم جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ق.ظ http://lahzeh.blogsky.com

جز بغض و سکوت و پناه بردن به خدا چه هست برای گفتن هاجر جان؟

کامران جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:38 ب.ظ http://فیلتر شدن

چشمانت را باز کن دنیا تو را نمی بیند ...دنیا سالهاست به خوابی عمیق فرو رفته ...

یه مسلمون خجالت زده! جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ب.ظ

امشب بالاخره فیلمی رو که با ماشین پلیس مردمو زیر میگرفتنو از روشون رد میشدنو دیدم.....
تا حالا تو عمرم چنین چیزی ندیده بودم...!!!!
خشک شده بودم.....واقعا میشه ؟ میشه دولتی به این حد از نفرت از مردمش برسه که با سرعت 50بره روشونو دنده عقبم بگیره برا اطمینان؟؟؟
تا ندیدم باور نکردم....همه تو فیلم جیغ میزدن...حالت تهوع گرفتم...وقتی یاد راهپیمایی دروغیشون افتادم....تمام اون ادمای نادون مدیونن ...مدیون این نادونی و طرفگیریای سودجویانشون!
.وقتی پلیس بیانیه داده اون ماشین ما نبوده....درحالیکه سندش هست...ازین همه دروغ داره حالم بهم مبخوره....
امام حسینم کردن واسط خودشون باسه خلاصی....بمیرند که روی هرچی کافره سفید کردن!!

دوست محمد! س.ع.ح شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ق.ظ

و اینجاست که آدم میفهمه شاید رادیو های بیگانه راستگوتر باشن از رادیوی مقام معظم!
کاش مقام معظم همون 3 شنبه ی قبل انتخابات به اون بیت آخر نامه ی آقای هاشمی یکم توجه میکرد!

tavern شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ق.ظ http://koorzehn.blogfa.com

همچنان با شما و همه زمزمه میکنیم که آیا آمدنت وقتش نیست ؟؟
ای سفر کرده که صد قافله بی تاب و بدون یار و هاج و واج همره توست... هر کجا هستی به فریادمان برس

مردوک شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ق.ظ

راجع به امام زمانُ کتاب مکتب در فرایند تکامل را بخوان. عدش فکر کنم که دیگه فقط به خودت و نه نیروی غیب تکیه کی

من اول به اونها که حقیقت هستند و بعد به خودم تکیه می کنم ....

سید علی دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ق.ظ http://amordad2.blogfa.com

درود بر شما
امیدوارم خوب باشید
ببخش سر زده، سر زدم.
نمی دانم چه بگویم!
آیا حق دارم که بگویم؟!
چیزی نمی تونم بگم بجاش یه شعر از کاکائی عزیز میزارم

"گفته بودم قدم زندگی.............

گفته بودم قدم زندگی شومه پسرم

خواب به چشمای قشنگ تو حرومه پسرم

پدرت تا شده اُفتاده کنار رخت خواب

نفسش در نمیاد کارش تمومه پسرم

بعد از آفتاب بیا تا همسایه هامون ندونن

شبا نون آور خونه مون کدومه پسرم

کاشکی مثل آخرت دنیا حساب کتابی داشت

خیلیا نون حلالشون حرومه پسرم

این نفس کشیدنا تو آتیش جهنمه

تو داری می سوزی زندگی کدومه پسرم

همه اسباب بازیات ُ لای بقچه پیچیدم

روزای قشنگ بچگی تمومه پسرم

عبدالجبار کاکایی( مجوعه ی هر چه هستم از تو دورم)

مانا باشی و پایدار

رویا دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

خوبه..وبت حال اومده...بازم بنویس...ولش نکن

چشم :D

گیتی جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ق.ظ http://salenoori.mihanblog.com

سلام دوست گرامی ... اگر مایل به تبادل لینک هستید منو با عنوان " نجوم و ستاره شناسی" لینک کنید و خبرم کنید تا شما رو هم با عنوان دلخواهتون فورا لینک کنم و خبرتون کنم ...

باغبان جهنم شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://baghbanejahanam.blogfa.com/

سلام
یکم - جان آدمی به مثابه ی ...
دوم - هیچ

بی بی گل دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.bbgoal.com

هاجر جان روزهای بهتری هم هست.خدا این را وعده داده است.به امید آن روزها...

مریم نصر یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ

گریه ام گرفت.دوباره رفتم تو اون حالو هوا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد