همه چیز نیاز به انگیزه و اشتیاقی دارد...قبل از برگشتن همه ی وجودم اشتیاق بود اما اشتیاقی همراه با دلهره. نمیدانستم که این اشتیاق کی التهابش سرد می شود... اما به محض رسیدن داتنگ او شدم و تمام التهابم فروکش کرد....
نه حوصله ای چیزی.....فقط فکرهای بیهوده حسرت و خاطره.... لحظه هایی که دریافتمشان و لحظه هایی که رفتند.... جاهایی که می شد بروم و نرفتم.....
همیشه شروع مراحل جدید کمی اظطراب اور است و من همیشه در حال تجربه ی این هستم.....و به اندازه ی تمام مراحل در حال بزرگ شدنم....و ممکن است در تمام این مراحل چیزی را جا بگذارم....
اما نکند انقدر بزرگ شو م که مثل ادم بزرگها ادمکی کاغذی شوم؟ ....
کاغذ و قلم تنها مفر و گریز از دلتنگی.....
انقدر می نویسم و می نوسم و می نویسم که می بینم تمام صفحه ی کاغذم پر شد از کلمات تکراری....بعد به خودم می گویم که زمان را هر چقدرم در مهار دلتنگی قدر باشی نمی نوانی جلو ببری.و خیلی چیزها به دست این زمان افسار گسیخته است.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد