من راه می روم

مهر :

برگها می رقصند  افتاب می تابد . هوا بی تکلیف است بین سرما و گرما .  افتاب مه گرفته می شود هوا سرد می شود باران می بارد برگها می بارند . برف می بارد.

همه ی اینها می اید و من می روم و دلم!!

من روی  باران پا می گذارم من روی برف  . من راه می روم . و شاید نفهمم که باران بود یا برف . ر.زمره می شوم غرق می شوم .نگاه می کنم: روز شد . به روز شدن فکر نمی کنم. من روزمره می شوم !(شاید)

و پاییز دوستداشتنی است! من راه می روم  . انقدر می روم  ( کاش می شد دوید) که.... نه ! نمی شود از روزها جلو زد... ولی راه می روم تا برسم.

ولی اگر روی  باران پا بگذارم حتی روی برف اگر گونه هایم را با دست بپوشانم  که حس نکم  دلم را چه کنم؟!  نگاهش نکنم نگاهم می کند  دستش را نگیرم دستم را می گیرد . دلم را حس می کنم ...(چند نقطه : انگار نوشتن هیچ وقت تمامی ندارد) 

نظرات 2 + ارسال نظر
صالحه پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:32 ب.ظ

چه احساسی!هنوز همون قدر لطیف بر خورد می کنی با همه چیز!..خیلی خوبه!

نرگس سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ

آاااااااااخ جون که منو پیدا کردی!دلم خییییییییلی برات تنگ شده.چرا کم می بینیمت؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد