وقتی  هدفامو مثل اجر روی هم می چیدم وقتی با شوق و ذوق نشستم  رو به روش و  دستامو گرفت چقدر دستاش سرد بود اما مهربون بود همون روسری همیشگی سرش.اما گوشه ی چشماش چروک شده بود.نشستم برای اولین بار گفتم خیلی چیزارو .گفت صبر کن برای چیدن هدفات اینور اونورتم نگا کن.همه چی دست تو نیست... راست می گفت...

اون می فهمید که گاهی قلب ادم له می شه .می فهمید...

                             

چرا اینجوری خر شدم؟ اه اه...

نظرات 1 + ارسال نظر
خدای گونه ای در تبعید... سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:26 ب.ظ http://kaveer.blogsky.com

سلام
نامه هایی به هیچکس... کسی که از تبار ناکسهای زمینی و زیر زمینی و حتی آسمانی نیست. کسی که حتی شبیه هیچکس نیست و از همه زیباتر و والاتر و به هیچ قانون و بند و زنجیری نمی توان پایش را بست.
دست دوستی تان را به گرمی می فشاریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد